از منظر شهید دانشآموز «مالک ازومچلویی» توشه آخرت چیست؟
به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران: شهید مالک ازوم چلویی، یادگار «بایرامعلی» و «بگم جان» دهم فروردین ماه سال 1349 در شهرستان تهران به دنیا آمد. وی دانش آموز دوم راهنمایی بود که به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. این شهید گرانقدر یکم بهمن ماه سال 1366 با سمت امدادگر و آرپی چی زن در ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار وی در بهشت زهرای زادگاهش واقع است.
قسمت اول وصیت نامه شهید دانش آموز «مالک ازوم چلویی» را در ادامه میخوانیم:
«السلام علیک یا اباعبدالله و على الأرواح التي حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقيت و بقي اليل و النهار و لا جعل الله آخر العهد منی لزيارتكم السلام على الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسين»
«السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س) السلام علیک یا بنت رسول الله و یا صديقة الكبری و یا مظلومة الزهرا و یا مخفيه القبری و یا ام ابیها السلام علیک ایتها الصديقة الشهيده و یا ام الحسن و الحسین و رحمة الله و بركاته»
با سلام و درود به پیشگاه فاطمه الزهرا(س) و پیشگاه سیدالشهداء(ع) و به پیشگاه حجة بن الحسن المهدی (عج) و نائب بر حقش خمینی کبیر و بر تمامی شهدایی که پرواز در ملکوت اعلی کردند و همه چیز را با خود بردند، سوز را بردند، اشک را بردند، خلاصه جایی برای ماندن نمانده و باید رفت.
الآن که این وصیت نامه را می نویسم روبروی ساختمان نشسته ام و نزدیک غروب روز یکشنبه می باشد. آن بچه هایی که بودند با هم فوتبال بازی می کردیم، با هم صحبت می کردیم، با هم می خندیدیم، با هم گریه می کردیم، با هم نماز می خواندیم با هم برای خانم فاطمه (س) به سر و سینه هامان می زدیم، الآن بدنهایشان در بیابان ها افتاده و مانند بی بی زهرا (س) قبرشان معلوم نیست. عده ای هم بدنهایشان تکه تکه شد، عده ای هم بدن هایشان الآن زیر خروارها خاک خوابیده اند. عده ای هم طی 2-3 روزی یا بیشتر زیر خاک می خواهند بروند.
از آنجایی که باید همه فانی شویم و «... انا لله و انا اليه راجعون» همه باید به سوی او پرواز کنیم و باید خود را برای سفری طولانی که معلوم نیست عواقب آنچه خواهد شد، مهیا سازیم و برای این سفر طویل و طول و دراز، معمولا باید توشه ای برداریم آن توشه چیست؟ مگر غیر از بندگی و سوختن برای اهل بیت عصمت و طهارت می باشد.
نمیدانم امشب اگر برویم چه خواهد شد همه آن کسانی که باید بروند خود را مهیا ساخته اند و توشه ای برای سفر طولانی برداشته اند اما من چی؟ تا جایی که آشنایی با خویشتن دارم با همه اینکه می بینم دوستان صمیمی و یا برادرهایم جلو چشمم پر می زنند و به خون خویش می غلتند، اما انگار نه انگار همانم.
نمیدانم اگر بروم با چه رویی بروم؟ چگونه پیش او بایستم با همه این زشتی اعمالم من که هنوز توشه ای نتوانسته ام جمع کنم، اما از همه اینها گذشته او خیلی خوبتر و مهربانتر از اینهاست که ما فکر می کنیم و به عقلمان می رسد.
ادامه دارد...