خاطره‌ای از آزاده عباس حسین مردی
سه‌شنبه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۰ ساعت ۰۹:۴۰
نوید شاهد – کتاب «حکایت زمستان» خاطره‌ای از آزاده «عباس حسین مردی» است که در یکی از خاطرات می خوانیم: زمانی که به همراه برخی از شهدا به دست بعثی‌ها در گودالی افتاده بود، با صدا زدن نام ابوالفضل (ع) و گرفتن شال ایشان از مرگ نجات یافت.

عنایت حضرت ابوالفضل(ع) از مرگ نجاتم داد

نوید شاهد:

سه شبانه روز، در منطقه عمومی سومار سرگردان بودیم. از هر طرف که می‌رفتیم، می خوردیم به نیروهای دشمن. چون نمی‌خواستیم درگیر شویم، خودمان را مخفی می‌کردیم.

در این مدت، سختی زیاد کشیدیم؛ ولی سخت ترین چیز، دیدن جنازه شهدا و مجروحین بود. در این میان، چند بار به چشم خودمان دیدیم که بعثی‌ها با کمک لودر و بولدوزر گودال بزرگی می‌کندند و همه جنازه‌ها را می‌ریختند داخلش و رویشان خروارها خاک می‌ریختند. خیلی سخت بود که شاهد زنده به گور شدن بچه‌های مجروح هم باشیم.

شب چهارم، بالاخره با یک گروه از بعثی‌ها درگیر شدیم. همان ابتدای درگیری، از ناحیه سر، کمر و کتف مجروح شدم؛ پای چپم هم ترکش خورد. طولی نکشید که بیهوش شدم و دیگر نفهمیدم به سر بقیه چه آمد.

وقتی به هوش آمدم، هوا گرم شده بود و خورشید آمده بود بالا. صداهای مبهمی به گوشم می‌رسید.

کم کم که چشم‌هایم را باز کردم، فهمیدم همان بلایی دارد سرم می‌آید که سر بعضی از بچه‌های دیگر هم آمده بود؛ من و چند نفر دیگر را انداخته بودند توی یک گودال. احساس کردم یک لودر آماده است که رویمان خاک بریزد. در آخرین لحظه خاطرم هست که فقط دستم را بلند کردم و آهسته گفتم: یا اباالفضل العباس (علیه السلام).

یک آن، در حالت خواب و بیداری، دیدم آقایی با هیبت و نورانی و با ردایی بر دوش و سوار بر یک اسب، آمدند لب گودال. شال سبز زیبایی دور کمرشان بسته بودند که یک سر آن آویزان بود. طوری روی اسب خم شدند که سر شال آمد پایین. در آخرین لحظه شال را گرفتم و دیگر چیزی نفهمیدم.

منبع: کتاب حکایت زمستان/ عباس حسین مردی/ سعید عاکف/ ناشر: کاتبان

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده