یادداشت:
نوید شاهد - یک همسر جانباز در روز جانباز طی یادداشتی برای نوید شاهد می‌نویسد: اینجا هنوز جنگ تمام نشده است!

اینجا جنگ تمام نشده!

به گزارش نوید شاهد البرز: نسرین ژولایی همسر جانباز، به مناسبت «روز جانباز» طی یادداشتی که در ادامه می‌خوانید برای نوید شاهد می‌نویسد:

اینجا هنوز جنگ تمام نشده است!

«جنگ در خانه‌های جانبازان هر روز تکرار و تداعی می شود. جانباز محزون است، چرا که از دوستان شهیدش جا مانده. همواره دعا می کند: خدایا، مرا به آنها برسان. جانباز دنیایی‌ست از عاطفه، ولی آنچنان درد امانش را بریده که دیگر عشق و عاطفه به نزدیکانش را به دست فراموشی داده و خود آزار می بیند. من جانبازی را دیدم که ترکش نصف صورتش را از بین برده بود. چشم مصنوعی داشت، سردرد های شدید و تشنج امانش را بریده بود، دیگر قادر به پرداخت هزینه‌های درمانش نبود. چند سال است که دخترش نشان کرده پسر عمه اش بود...

جانباز یک بار ایثار کرد و جان شیرینش را هدیه کرده و حالا هم ترجیح می دهد هزینه درمان را خرج ازدواج دخترش بکند و خود را به امان خدا بسپارد.
سعیده می‌گفت: نسرین، شب هنگام بود، دیدم پاهای محمد زیر پتو حرکت می کند، پاهای بی حس یک قطع نخاعی! خدایا چه می‌بینم، معجزه‌ای رخ داده. با شتاب برخاستم، پتو را کنار زدم، خدایا! چشمانم خیره به پای محمد. خون از پاهای محمد جاری است و مورچه ها به پاهایش حمله ور شده بودند؛ و از جایی که پاها بی حس بود شروع به خوردن کرده بودند. تا خون از پاها جاری میشد نمی‌دانستم چه بکنم، ناباورانه به سر و سینه می‌زدم و فریاد می‌زدم یا حسین یا حسین ....آنقدر به سر و سینه خود کوبیدم که بی‌هوش شدم.
کی میگه جنگ تمام شده؟!

گفتند: فلان جانباز کسالت دارد، احوالش را جویا شدم گفت: نه چیز مهمی نیست، ترکشی میهمان وجود من است که گاهی با من مدارا و گاهی مرا از درد خانه نشین می کند و اگرعمل کنم فلج می شوم.
آن روز معلم سارا برگه ای به دستش داد و گفت: دخترم، حتماً بگو بابا فردا به مدرسه بیاید با او کار داریم. سارا برگه را در جیب روپوش مدرسه گذاشت. هر از گاهی برگه را لمس می کرد و غمی وجودش را فرا می گرفت، اگر نامه را به بابا بدهم مجبور می شود به مدرسه بیاید؛ آخر بابایم که پا ندارد، حتما بچه ها توی مدرسه به او می خندند و مرا مسخره می کنند. خدایا، چیکار کنم. سارا شب روی تخت خوابش دراز کشیده بود، حالا نامه زیر بالشتش بود که خواب چشمان زیبایش را ربود. طبق معمول هر شب، بابا به اتاق  سارا می‌رفت خم شد صورتش را بوسید. ناگهان متوجه شد یک دست سارا زیر بالشت است، آرام دستش را بیرون آورد و با آن برگه مواجه شد؛ ساعت ۱۰ در دفتر مدرسه.

 فردای آن روز بعد از کلنجارهای فراوان با خود، سارا تصمیم گرفت که نامه را به بابا ندهد و روانه مدرسه شد. زنگ اول به پایان رسید، بچه ها را بعد از زنگ تفریح به صف کردند. خانم رحیمی، مدیر مدرسه، پشت تریبون جا گرفت و همه را دعوت به سکوت کرد و ادامه داد: می خواهم امروز در رابطه با انسان‌های شریفی برای شما سخن بگویم که نشانه‌ی مردانگی و غیرت و شجاعت هستند. مردانی که با قلبی سرشار از عشق، خانه و کاشانه و زن و فرزندان خود را به دست خدا سپرده و وقتی دشمن به کشور ما تجاوز کرد و قصد داشت کشور ما را تصاحب کند و زنان و بچه‌ها را مورد آزار و اذیت قرار دهد، این مردان از دیار عشق و با قلبی سرشار از ایثار و محبت به جبهه رفته و از این مرز و بوم دفاع کردند. چه آنانی که شهید شدند و چه آنانی که شهیدان زنده اند، منظورم همان جانبازان است. دخترانم امروز جانبازان نمونه‌های بزرگ افتخار و شجاعت و فداکاری و یادگاران دفاع مقدس هستند.

امروز ما در خدمت جانبازی فداکار، آقای رسولی هستیم، از دفتر مدرسه آقایی عصا به دست که به زحمت خودش را حرکت می‌داد به پشت تریبون آمد، چشم سارا از تعجب گرد شده بود از میان صف در حالی که اشک از دیدگانش جاری بود به سوی پدر دوید و پدرهم آغوشش را باز کرده، در میان دستان پدر قرارگرفت و سرش را روی سینه ستبر پدر جا داد. اینجا بود که به پدرش افتخار کرد.


آرام آرام جانبازان و رزمندگان بار سفر را می‌بندند تا به رفقای آسمانی خود بپیوندند، تا ۱۰ ساله آینده اگر خبرنگارانی پیدا شود که بخواهند مصاحبه و گفت‌وگویی با یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس داشته باشند، بعد از ماه ها و سال ها شاید بتوانند سرباز پیر و فرسوده ای که دیگر نای سخن گفتن را ندارد پیدا کنند تا با او مصاحبه نمایند.

مسئولان عزیز، شیفتگان خدمت !!!
جانبازان در درون صدف سرشار از تجارب و خاطره های ناب و آموزنده که می تواند الگو و سرآمد زندگی ما باشد، بسیاری از شخصیت‌های گمنام دفاع مقدس آن گونه که باید به نسل جدید معرفی نشدند. ما می‌بینیم پیشکسوتان دفاع مقدس بنابر دلایلی، گاهی به دلیل تواضع و فروتنی و ... از مصاحبه امتناع می‌کنند.
 جانبازان و رزمندگان هشت سال دفاع مقدس را نیز همچون شهیدان تازه تفحص شده، تفحص کنید. مطمئن باشید خیلی زود دیر می‌شود...»

انتهای پیام/

برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۱
انتشار یافته: ۱
معصومه قیطاسی
|
Germany
|
۲۳:۵۸ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۰
0
0
جانبازان کبوترهای سبز بال ایرانند که برکت و آبروی این ملت و مملکتند. خوشا به سعادت آنان و خانواده های زجر کشیده وشجاعشان. چه زیبا جان فشانی هایشان ابرو و عزت به این مرز و بوم داده...
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده