نگاهی به زندگی شهید روحانی «محمد مرادی»
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران: شهيد محمد مرادی در پنجم فروردين ماه سال 1342 در روستای دهمويز در خانهای محقر به دنيا آمد. او از همان روزهای نخست زندگی رنج و سختی به تدريج در وجود محمد نقش میبست. محمد هنوز چند ماهي بيش نداشت كه از سوی پای راست ناراحتی رنج آوری پيدا كرد. او دوران كودكی خويش را اغلب در بيمارستانها و يا در منزل به كمک كفشهای ويژهای راه میرفت.
محمد هفت ساله بود كه به دبستان راه يافت. دوران ابتدايی را در دبستان دولتی روستا با موفقيت و نمرات خوب به پايان رسانيد. پس از آن به دوره راهنمايی راه يافت و در مدرسه راهنمايی نواب صفوی (آبان سابق) مهران شهر به تحصيل ادامه داد.
اين دوران در واقع سخترين دوران زندگي محمد به شمار مي آمد. چرا كه ناراحتي پايش او را بيش از پيش رنج مي داد و روی همين امر پدرش ناراحت و نگران تر از گذشته او را از اين بيمارستان به آن بيمارستان می برد. تا اين كه در سال دوم راهنمايي اش به مدت سه ماه در بيمارستان بستری شد. او برای اين كه از دروس خويش عقب نماند از پدر خواسته بود كه كتابهايش را به بيمارستان ببرند.
خلاصه پس از چند ماه بستری بودن در بيمارستان سرانجام با يک پای گچ گرفته از بيمارستان مرخص شد. او به شدت به فعاليت هاي درس و هنری كه علاقه بسياری نيز به نقاشی داشت ادامه می داد و ناراحتی پا هرگز او را از رسيدن به اهدافش باز نمیداشت. چند ماهی نيز به كمک عصا به مدرسه میرفت و او در اين مدت علاقه عجيبی به مطالعه كتاب و كارهای هنری پيدا كرده بود و عاقبت دوران راهنمايی را با موفقيت بيشتر به پايان رسانيد.
محمد پانزده ساله بود كه به دوره دبيرستان راه يافت و در رشته علوم انسانی دبيرستان امام خمينی (جامی سابق) به تحصيل خويش ادامه داد. در همان سال بود كه انقلاب اسلامی ايران میرفت كه گامی عظيم به سوی الله بردارد.
محمد نيز به عنوان يک فرد مسلمان و مكتبی سهم بسزايی در انقلاب داشت او همواره در اعتصابهای مدارس و راهپيمايیهای خيابانی شركت داشت. او قرائت قرآن را نزد استاد گراميش حاج مهدی دارابی در همان شبهای انقلاب كه مجالس آن اغلب در مسجد و يا در خانه بود آموخت.
در همان زمان بود كه انقلاب اسلامی در 22 بهمن ماه سال 57 به پيروزی رسيد و در واقع نقطه عطفی در زندگی محمد به شمار میرفت چرا كه او خود را در برابر اين انقلاب و اين امت و در برابر هزاران شهيد انقلاب اسلامی مسئول میدانست و با جان و مال خويش از اسلام و انقلاب دفاع میكرد.
از جمله فعاليتهای او، شركت فعالانه و مداومش در سنگر نماز جمعهها، با شركت در كارگاه فنی جهاد سازندگی و از همه مهمتر شركت در بسيج 20 ميليونی بفرمان امام بود كه او شبها را هم پای ديگر برادران بسيجی از محوطه و حريم اسلامی خويش ايثارگرانه پاسداری میكرد. او همچنين به تحصيل اشتغال داشت و هرگز از فعاليتهای هنری و ورزش نيز باز نمیماند.
او در سه ماهه تعطيلي مدرسه كلاسهايی در خانه تشكيل داده بود كه در آن به بچه های محله و اطرافيان خويش قرائت قرآن مجيد و عربی را درس میداد. او همچنين در انجمن اسلامی محل از بدو تأسيس شركت داشت و تقريباْ نزديک به يک سال بود كه با در خواست مصرانه برادران انجمن، عضو شورای مركزی شده بود و او همچنين مسئوليت اداره كتابخانه مسجد را نيز بر عهده داشت.
محمد دوران دبيرستان خويش را در سال تحصيلی 60 ـ 61 با موفقيت به پايان رسانيد و سپس در چند كلاس مذهبی در مهران شهر میرفت و بعد از آن در مدرسه حجتيه تهران به مدت چهار ماه درس میخواند و سرانجام در مهديه تهران رفت و پس از قبول شدن در امتحانات آنجا به عنوان يک طلبه مشغول درس خواندن شد. او روزها را تا عصر درس میخواند و عصرها نيز در مغازه و يا كشاورزی پدرش كار میكرد.
او طی اين مدت كه در مهديه درس میخواند برای اولين بار داوطلبانه از سوی واحد تبليغات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به جبهه حق عليه باطل اعزام شد و به مدت يک ماه در جبهه بود از جبهه كه برگشت به مدت يكی دو ماه به تحصيل ادامه داد و در روستا نيز همواره فعاليت میكرد.
محمد در اين مدت هميشه از پدر و مادرش میخواست كه به او اجازه رفتن مجدد به جبهه را بدهند تا اين كه با اسرار فراوان موافقت والدين را جلب و دوباره به جبهه اعزام شد. محمد در مدت كوتاهی كه اين بار در جبهه بود خاطرات بسياری بر جای گذاشته است.
سرانجام محمد را در تاريخ نوزدهم اردیبهشت ماه سال 1362 با وضعی دردآور به خانه آوردند و يک شب را در حالی كه اصلاْ در خود نبود در خانه گذراند و فرداي آن روز محمد را به بيمارستان بردند و در بيمارستان روز بعد بستريش كردند و پس از يک روز و دو شب از آنجا به بيمارستان آيت الله طالقانی انتقال دادند.
او مدت پانزده روز نيز در آنجا بستری بود و تنها سخنی كه او در اين مدت به زبان آورده بود ندای يا مهدی يا مهدی و الله اكبر خمينی رهبرش بود و سرانجام محمد را به بيمارستان شهيد مصطفی خمينی انتقال دادند كه پس از يک شبانه روز بستری در آن بيمارستان در تاریخ سی و یکم اردیبهشت ماه سال 1362 به درجه رفيع شهادت نائل آمد و به لقاءالله پيوست.