«بهای شهادت» در کلام روحانی شهید «عرببهشتی»
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران: شهید محسن عرب بهشتی، یادگار «شیرعلی» و «بتول» یکم شهریورماه سال 1344 در شهرستان ورامین چشم به جهان گشود. وی تا دوم متوسطه درس خواند و سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی پرداخت. روحانی بود. از سوی سپاه در جبهه حضور یافت. این شهید گرانقدر بیست و چهارم خرداد ماه سال 1367 در شلمچه به شهادت رسید. پیکرش مدت ها در منطقه بر جا ماند و پنجم خرداد ماه سال 1375 پس از تفحص در گلزار شهدای روستای آب باریک تابعه زادگاهش به خاک سپرده شد.
متن وصیت نامه شهید
«يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي»
«أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا ٱللَّهُ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ ٱللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّ عَلیَّاً وَلّی الله اشهد ان علیا حجت الله و اشهدا خمینی روح الله.»
خدایا، تو خود آگاهی اینک که این وصیتنامه را مینویسم، هیچ گونه لیاقتی در خود ندیده و احساس نمیکنم که به توفیق جان نثاری و شهادت در راه تو را داشته باشم، چرا که شهادت هدیه و فوز عظمانه است که هرکس لیاقت آن را نداشته و باید در مقابلش بهائی گران پرداخته باشد.
باید همچون علی بن ابیطالب(ع) و حسین بن علی(ع) و یاران و یاوران آنان حرکت کرده باشد. آری آنان که همچون علی بن ابیطالب(ع) و حسین بن علی(ع) به جهاد و مبارزه برخاستند و جان بر کف گرفتند و با نیتی خالص و دور از هرگونه ریا و توقع، باید به این سعادت عظیم دست یابند.
البته، خدایا؛ مأیوس نیستم، زیرا اگر من لایق نیستم تو لایقی که مرا لایق کنی، اگر من گنهکارم تو بخشندهای، اگر من کوچک و حقیرم تو بزرگ و بلند مرتبه هستی و لذا امیدوارم دعاها و توسلاتم را مورد اجابت قرار داده باشی و به من توفیق شهادت را داده باشی و مرا از زمُره یاران و یاوران حسین(ع) بن علی بحساب آورده باشی(الَّذِي لاَ أَرْجُو إِلاَّ فَضْلَهُ).
بار پروردگارا، اگر بینی اینچنین با گستاخی و پرروئی نام و اسم زیبای «شهادت» که انسان با شنیدن آن به وجه، شوق و ذوق می افتد، را میبرم و از تو آن را طلب میکنم، معذرت میخواهم. بله میدانم لایق نیستم. بله میدانم آدم بدی هستم. بله میدانم آدم کم و بی عملی هستم. خیری که از من به دیگران نمی رسد. خدمتی که از دستم بر نمی آید برای انقلاب و اسلام بکنم.
طاعات و عبادات چندانی ندارم و بالاخره هر چه حساب میکنم می بینم هیچ چیز ندارم که دل امید به آنها ببندم و بخواهم در عوض آنها «شهادت» این فوزعظیم این هدیهای از طرف خودت است. این منتهی درجه کمال این یگانه آرزوی هر رزمنده و هر مومن را نصیبم کنی.
بنده ای حقیر، فقیر، ذلیل، گنهکار، کوچک و درمانده هستم. ولی اگر درخواست میکنم، اگر امید و رجاء دارم به آن است که تولایق، لایق کردنی، تو علی کل شی قدیر هستی و میتوانی با لطف و کرمت با هر پرروئی و بی شرعی(مثل من) برخوردی بزرگوارانه بکنید و آنها را از عمل خویش خجل زده و شرمگین کنی و تو «مَنْ یُعْطِى الْکَثیرَ بِالْقَلیلِ» هستی، اگر چه آن عمل قبلیش را نیز من ندارم و تو لایق هستی هر شی و آدم کثیف و بد را مطهر و نیک کنی.
مولا جان، اگر درخواست «شهادت» میکنم، به جهت این است که تو خیلی مهربانی، خیلی روفی، خیلی بزرگواری، ذوالجلال و الاکرام هستی. اگر بندگانت تو را فراموش کنند تو آنها را فراموش نکنی اگر آنها خود را از تو دور کنند تو خود را از آنجا دور نکنی، هچون پدری مهربان و با شخصیت بلکه خیلی بالاتر و غیرقابل قیاسی، که با فرزندانش در مواقع خطا و اشتباهشان با دیدهای حقیرانه، فقیرانه ذلیلانه و بچه گانه برخورد میکند، هیچ گاه مهر و محبت آنها از دلت بیرون نمیرود.
ارباب جونم، اگر من بدم تو خوبی، اگر من نا تمامم تو دانایی، اگر من فراموش کارم تو فراموش کار نیستی، اگر من فقیرم تو غنیمیتی، اگر من گمراهم تو هادی هستی پس عنایتی کن.
گوشه چشمی نظر کن و از راه لطف، کرم، بخشش، جود، مهربانیت، روفیت و... این آرزوی دیرینه که چیزی حدود 7-8 سال است دنبال آن هستم و چه جاها که برای رسیدن به آن قدم نگذارم(از بیابانهای گرم و سوزان جنوب گرفته تا کوه های سر به فلک کشیده و سوزناک غرب) یعنی همان «شهادت» در راهت را نصیبم گردان.
پروردگارا، چگونه خودم را امیدوارم کنم که مرا میبخشی در صورتیکه می دانستم دروغ بد است، اما دروغ گفتم: می دانستم غیبت بد است اما غیبت کردم. می دانستم تهمت بد است اما تهمت زدم، می دانستم باید شکر نعمت کرده و از نعمات بنحواحسن استفاده کنم، اما اینکار را نکردم می دانستم جبهه احتیاج به نیروی انسانی دارد ولی به جبهه کم آمدم و خودم را با بسیجیان بزرگوار که «رهبان الليل» و «شیران روز» هستند را بر من بیفزایی و نعمت بعدی را هم که همان «شهادت» در راه توست را نصیبم فرما.
ادامه دارد...