"سادهزیستی" سیره شهید «اقبالزاده» بود
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران: شهید سعدالله اقبالزاده، یادگار «حسین» دوازدهم دی ماه سال 1353 در روستای صوتی از توابع شهرستان سرپل ذهاب از خانواده ای کشاورز دیده به جهان گشود. تحصیلاتش را تا اواسط سال دوم راهنمایی بود که به علت مشکلات مالی ترک تحصیل کرده و به شغل تراشکاری مشغول می شود. به علت علاقهِ خاصی که به جبهه و جنگ داشت، هنگامی که به سن 18 سالگی و سن قانونی سربازی رسید، به پدر و مادرش اعلام کرد اکنون که جنگ تمام شده است و من نتوانستم در آن سهمی داشته باشم لااقل دفترچهِ آماده به خدمت سربازی را در شهرستان سرپل ذهاب میگیرم. ر یکی از پاسگاه های خارج از شهر سقز، در بیست و ششم شهریورماه سال 1373 هنگام نگهبانی به شهادت رسید. پیکر وی در امامزاده حضرتین(ع) شهرقدس به خاک سپرده شد.
ذکر خاطرهای به نقل از مادر شهید:
رفتار فرزندم در منزل خیلی خوب بود و همیشه نمازش را به موقع می خواند و سعی می کرد که به دیگران کمک کند. به ساده زیستی علاقه داشت و از سیگار کشیدن بدش می آمد. با خواهرانش رفتاری صمیمانه داشت و آنها را به حجاب چادر سفارش می کرد.
یک روز سعدالله به منزل آمد و گفت: یک پتو و کمی نان به من بدهید. گفتم برای چه می خواهی؟ گفت دوستم در شرکت مانده است و چون هوا نامساعد است برایش تعدادی لباس و غذا می برم. او حتی کفش هایش را به دوستش داده بود و با دمپایی به منزل برگشته بود.
همیشه به دیگران کمک می کرد و حتی به دوستانش مبالغی را قرض داده بود و ما نمی دانستیم و بعد از شهادتش آمدند و مبالغ را پس دادند. سعدالله خیلی مؤدب و مهربان بود و حلال و حرام را رعایت می کرد و همچنین رابطه اش با پدرش خیلی خوب بود و هیچ وقت پایش را جلوی او دراز نمی کرد.
در سال ۷۲ به خدمت سربازی اعزام شد. در هنگام رفتن گریه کردم و خیلی ناراحت شدم. سعدالله می گفت ناراحت نباش! من برای دین اسلام می روم و راضی باشید به رضای خدا. هر چند که ما اهل تسنن هستیم، اما سعدالله شیعه بود و نماز و روزه و همه کارهایش را مانند شیعیان انجام می داد و ما هم چیزی به او نمی گفتیم.
آخرین باری که می خواست اعزام شود، به برادرش گفت: شاید دیگر برنگردم و حالش هم خوب نبود. برادرش گفت: اگر حالت خوب نیست به سربازی نرو و استراحت کن اما او قبول نکرد و رفت و دیگر برنگشت.