"شهادت" لباس دامادی من است
جمعه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۰۹:۰۸
نوید شاهد - مادر شهید "حسین پازوکی" میگوید: «یک بار هم سر صحبت را باز کردم و از ازدواج و انتخاب دختر مناسب برای زندگی آیندهاش حرف زدم؛ اما همان موقع لبخند زد و گفت: خدا شاهد است مادر! شهادت هزار مرتبه بهتر از داماد شدن و عروسی کردن است.»
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران، شهید حسین پازوکی، یادگار «رجبعلی» و «اشرف» سیام شهریور ماه سال 1342 در شهرستان ورامین دیده به جهان گشود. او دانش آموز سوم متوسطه در رشته ادبیات بود که از سوی سپاه پاسداران در جبهه حضور یافت. این شهید گرانقدر هفتم مردادماه سال 1361 در پاسگاهزیدعراق بر اثر اصابت ترکش به سینه و شکم به شهادت رسید. مزارش در روستای جیتو تابعه شهرستان پاکدشت واقع است.
با صدای اذان و مناجات از خواب بیدار شدم، وقت نماز بود. باد خنک و آرامی از روی باغچه و از میان درخت حیاط میآمد و دل و جان آدم را صفا میداد. از پنجره اتاق سایهای را دیدم که آرام و آهسته کنار حوض وضو میگرفت. قلبم شاد شد، حسین بود که بعد از پنجاه روز برای مرخصی آمده بود. باز هم زودتر از من برای نماز بیدار شده بود.
وضویش را گرفت و به نماز ایستاد. به حیاط آمدم. یک دفعه یادم آمد که فردا روز آخر مرخصی اوست. غصه دار شدم؛ اما زود به یاد خدا افتادم، سر به آسمان گرفتم و گفتم: «خدایا تو خودت نگهدار همه عزیزان ما باش.»
دیشب تا دیروقت بیدار نشستیم. بعضی از دوستهایش برای خداحافظی میآمدند، فامیلها هم همینطور. تا دیروقت با دوستهایش از گذشتهها حرف میزدند. از روزهای انقلاب که دبیرستانی بودند و با هم به راهپیمایی میرفتند. از دعاهای کمیل و ندبه و نمازهای جماعتی که با هم میرفتند. من هم چای میآوردم و پای صحبتهایشان بودم. حرف جبهه را وسط کشیدند. حرف کردستان، حزب کومله و منافقین. حسین برای رفیقهایش تعریف کرد که در ستاد مرکزی سپاه پاسداران پنجاه روز تمام در مهاباد و مناطق غرب کشور که در دست کومله و دموکراتها بود، جنگیدهاند و منطقه را از وجودشان پاک کرده اند.
یک بار هم سر صحبت را باز کردم و از ازدواج و انتخاب دختر مناسب برای زندگی آیندهاش حرف زدم؛ اما همان موقع لبخند زد و گفت: «خدا شاهد است مادر! شهادت هزار مرتبه بهتر از داماد شدن و عروسی کردن است.» بعد شروع کرد از شهادت تعریف کردن. «شهادت یک تولد دیگر است، یک زندگی جاوید. آدم به جایی میرود که ملکوت أنجاست.»
بالاخره روزهای خوش مرخصی حسین به پایان رسید. وقتی میخواست برود برایش اسپند دود کردیم و از زیر آینه و قرآن ردش کردیم و قرآن را بوسید و بعد تک تک ما را در یک چشم به هم زدن، ته کوچه رسید و این آخرین باری بود که او را میدیدیم. از پیچ کوچه گذشت و رفت. اصلا هم نایستاد و اصلا هم رویش را برنگرداند.
آن روز در خانه کار میکردم؛ اما یه جوری دلشوره و نگرانی داشتم. نمیدانستم چه خبر شده؛ ولی همان موقع دلواپس حال حسین شدم. یکی دو روز بعد خبر شهادتش را میدادند. سال 1361 بود. گفتند روز هفتم مرداد، در منطقه کوشک شهر اهواز، در پاسگاه زید و در عملیات رمضان ترکش به او خورده و به شهادت رسیده است.
دوستان رزمندهاش بعدها آمدند و به ما گفتند؛ که در شب عملیات حسین از ناحیه کتف صدمه دیده؛ اما اعتنایی به زخمش نمیکند و پیش میرود. چیزی نمیگذرد که یک تانک به او اصابت میکند. این بار به شهادت میرسد.
فرزندم حسین پازوکی را در گلزار شهدای جیتو به خاک سپردند؛ کنار بقیه شهدای جان برکف. من از فرزندم بسیار راضی بودم و مطمئنا خداوند نیز از او راضی است.
فرزندم حسین پازوکی را در گلزار شهدای جیتو به خاک سپردند؛ کنار بقیه شهدای جان برکف. من از فرزندم بسیار راضی بودم و مطمئنا خداوند نیز از او راضی است.
منبع: کتاب حیات جاوید(1) معرفی شهدای شهرستان پاکدشت
نظر شما