رویای صادقهای که سبب آرامش مادر شد
بعد از شهادت آقا رضا، خیلی برایش گریه میکردم، تحمل فراقش برایم سخت بود تا اینکه یک روز صبح پدرش را برای نماز صبح بیدار کردم وقتی بیدار شد، گریه میکرد و میگفت؛ چرا بیدارم کردی داشتم خواب آقا رضا را میدیدم، گفتم؛ چه خوابی در جوابم گفت: در خواب آقا رضا را دیدم که با تعدادی از اولیای خدا است و یک به یک به من معرفی میکرد و میگفتند؛ به مادر بگویید، ببیند که جای من چقدر خوب است پس اینقدر گریه نکند.
بعد از شهادت
بعد از شهادت آقا رضا دیگر دست و دلم به کاری نمیرفت. مثلا؛ من قبلاً به سالن مجید در دولت آباد میرفتم و بافتنی برای رزمندهها میبافتم و هم به خانمهای دیگر هم تعلیم میدادم ولی بعد از شهادت ایشان دیگر نرفتم تا اینکه به خوابم آمدند و گفت؛ مادر چرا دیگر برایم بافتنی نمیبافی، چرا دیگر نمیروی به خانم ها یاد بدهی، آنها بدون شما دیگر روحیه کار کردن ندارند، فردا رفتم سالن مجید، دیدم تازه کاموا برایشان آمده، به تعداد زیاد و واقعا به من احتیاج دارند در حالیکه من از چیزی خبر نداشتم او من را از آن آگاه میکند
منبع: مرکز اسناد اداره کل بنیاد شهید شهرستانهای استان تهران