معراج شهدا
جمعه بیستم فروردین رفتیم معراج شهدا، میثم مطیعی نوحه سرایی کرد. هجوم جمعیت که مملو از عشق بود، باور نکردنی بود، غلغله بود. روز عجیبی بود. خداوند لطف بزرگی به ما عنایت کرده بود. با احترام پیکر پسرمان را تحویل گرفتیم. نگاهی به تابوت کردم و با خودم گفتم: «آیا این ابوالفضل من است؟ یعنی فرزندم شهیده شده؟ رفته و دیگر برنمی گردد؟»
فقط آنهایی که دردِ فقدانِ عزیزِ شهیدشان را کشیده اند، می دانند من چه می گویم. حالا من مانده بودم با معراج شهدا و خیابانی پر از جمعیت و تابوتی که جگر گوشه ام داخلش بود. نمی دانستم مادرش کدام گوشه کز کرده و دختران و پسرانم کجا مویه می کنند.
همه این ها به کنار، نمی توانستم به چشمان اشک آلود و منتظر عروسم نگاه کنم. اگر از من پرسید که: «بابا! ابوالفضل من کو؟» چه جوابی داشتم به او بدهم؟ هر کدام از ما، از سنگینی دلتنگی و غم غیبت ابوالفضل، یک گوشه ای می سوختیم و می ساختیم.
علی اکبر راه چمنی/ پدر شهید
ادامه دارد...