پنجشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۱۷:۱۰
همسر شهید "ابوالفضل راه چمنی" می گوید: «وقتی از سرِکار برمی گشت، با این که خسته بود ولی اول به پدر و مادرش سر می زد، بعد می آمد خانه. می گفت: نگاه کردن به صورت والدین عبادت است. سعی می کرد محیط شادی را برای آنها فراهم سازد.»
نگاه کردن به صورت والدین عبادت است
به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید ابوالفضل راه‌چمنی دوم اسفند ماه ۱۳۶۴ بود و عاشق خدمت در سپاه. جنگ سوریه که شروع شد، با جلب رضایت خانواده سال ۱۳۹۲ لباس مدافعان حرم را به تن کرد و بار‌ها و بار‌ها در منطقه حاضر شد. او به عنوان یکی از فرماندهان لشکر زینبیون همراه با رزمنده‌های پاکستانی در عملیات‌های متعددی شرکت کرد. تا در نهایت در فروردین ماه ۱۳۹۵ بر اثر اصابت ترکش خمپاره در العیس، جنوب غرب حلب، به شهادت رسید.

روایتی خواندنی از همسر شهید

آقا ابوالفضل از نوزده سالگی وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. شغلش بسیار حساس و دشوار بود و هر کسی تحملش را نداشت. با پشتکار و پُر تلاش بود و اصلاً اهل تنبلی و راحت طلبی نبود. همیشه سعی می کرد برای کارش کم نگذارد. یک شب تا دیر وقت در حال مطالعه بود، دو تا چایی ریختم و کنارش نشستم، گفتم: «داری چی می خونی؟» گفت: «باید برای فردا مطالبی را آماده کنم.» پرسیدم: «شما که همه چی بلدی، پس چرا مطالعه می کنی؟» گفت: «بلد هستم ولی برای کاری که دارم، باید دائم مطالعه داشته باشم، مطالب جدید را یاد بگیرم و به نیروهایم یاد بدهم.»

کم غذا بود. اوایل ناراحت می شدم. به ابوالفضل می گفتم: «چرا کم خوردی آقا؟ غذا خوشمزه نبود یا این غذا را دوست نداری؟» می گفت: «چرا دوست دارم خانمِ من، خیلی هم خوشمزه شده بود، اما آدم باید قبل از اینکه سیر بشه از غذا دست بکشه.» شب ها غذا کم می خورد، می ترسید خوابش سنگین شود.

آقا ابوالفضل با نشاط، پر انرژی، مهربان و خوش اخلاق بود. دوست و آشنا با دیدنش روحیه می گرفتند. خوش خلقی اش زبانزد اطرافیان بود و همه دوستش داشتند. برای پدر و مادرشان، احترام خاصی قائل بود. وقتی از سرِکار برمی گشت، با این که خسته بود ولی اول به پدر و مادرش سر می زد، بعد می آمد خانه. می گفت: نگاه کردن به صورت والدین عبادت است. سعی می کرد محیط شادی را برای آنها فراهم سازد.

کوچک ترین بی احترامی به آن ها نمی کرد، به خصوص به مادرش فوق العاده علاقه مند بود. علاقهِ مادر هم به ابوالفضل، متفاوت از بقیهِ بچه ها بود. اگر کسی برای آنها ناراحتی به وجود می آورد عصبانی می شد. به غریبه ها هم احترام می گذاشت. با مردم با ادب رفتار می کرد و مراقب نوع کلمات و جملاتی بود که دارد بیان می کند. حرف و عملش هم یکی بود. هر چه می گفت: اول خودش به آن عمل می کرد.

از بدحجابی و اوضاع نابسامانی که روز به روز بیشتر می شد و از عفت و قداست بانوان جامعهِ اسلامی می کاست. غصه می خورد. یادم هست در سفر برگشت از مشهد، دختر خانم بدحجابی توی قطار ما بود که ابوالفضل از حضورش اذیت می شد، پسری هم همسفرمان بود که به طُرق مختلف این دختر را اذیت می کرد.

قطاری که داخلش بودیم اتوبوسی بود. زن و مرد و بزرگ و کوچک همه نشسته بودیم. دختر خانم از من خواست به آقا ابوالفضل بگویم که با این پسر برخورد کند. با این که از وضع نامناسب آن دختر خانم ناراحت بود، ولی خواهش ایشان را پذیرفت و آن جوان را به روشِ خودش ادب کرد.

بعداً به من گفت: «این دختر خانم، خودش مقصر بود، اگر دختری آن پوشش نامناسب را انتخاب نکند، هیچ مردی به خودش اجازه نمی دهد که مزاحمش بشود.»

مهناز اُبویسانی(همسر شهید)

ادامه دارد...

منبع: کتاب صندوقچه گل رز
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده