کمک رسان
نوحه خوان 12 ساله
صدای جواد خوب بود در دوازده سالگی نوحه خوانی را شروع کرد .هر روز بعد از ناهار به خانه می آمد فهمیدم که جواد روزه می گیرد گفتم مادر! روزه به تو واجب نیست. جواد گفت: باید از الان روزه بگیرم تا عادت کنم.
هر چند وقت یک بار با دست پر می آمد و به خانم های محل کامواها را می داد و از آنها می خواست شال و کلاه ببافند و به پایگاه بسیج تحویل بدهند. بعد از مدتی فهمیدیم از جیب خودش کامواها را می خرید.
قبل از عملیات والفجر چهار
قبل از عملیات والفجر چهار بود رزمندگان اسلام در حال آماده شدن برای عملیات بودند. شهید جواد شیدائیان به اتفاق شهیدان گرانقدر سید محمد اینانلو فرمانده گردان و علی مردانی فرمانده گروهان و عده ای دیگر از رزمندگان آمده بودند تا امکاناتی را برای رزمندگان تهیه کنند و به جبهههای حق علیه باطل ببرند.
وقتی وارد سپاه کرج شدند و همدیگر را دیدیم و با جمع دوستان رزمنده احوالپرسی کردیم اولین بار بود که جواد را می دیدم، یکی از دوستان رزمنده ما را به جواد معرفی کرد. ایشان بسیار خوشحال شدند و ابراز محبت و بنده نوازی کردند؛ طوری که وقتی آن دوستان از بنده خداحافظی کردند تا پیش فرماندهی سپاه کرج بروند جواد با آنها نرفت گفت شما بفرمائید من می خواهم همین جا بمانم.
دیدار گرم و صمیمی و روح نواز ما با آقا جواد؛ هم اولین دیدار و آشنایی ما با ایشان بود و هم آخرین دیدار که حدود یکی دو ساعتی طول کشید. و چقدر این دیدار و آشنایی ما با جواد با صفا و شیرین بود.
اما طولی نکشید که خبر شهادت این شهید عزیز تمام آن لذتهای دیدار با جوانی پر از لطف و محبت، و احساس پیدا کردن دوستی جدید از بچه های محل تبدیل به غم و اندوهی سخت و جانکاه شد. دیداری که تکرار نداشت!.
"مهاباد" اولین حضور جواد در جبهه
وقتی جنگ تحمیلی شروع شد به منطقه رفت. اولین مرحله به مهاباد رفته بود. از آنجا که برگشت شش ماه هم به لبنان رفت. زمانی که خرمشهر آزاد شد جواد در لبنان بود.
چند نفر برای تحقیق به محل آمده بودند تا راجع به جواد تحقیق کنند گفتند می خواهیم که پاسدار بشود. جواد که قضیه را فهمید قبول نکرد گفت من نمی خواهم اسمم باشد مسئولیت قبول نکرد.
منبع: مرکز اسناد اداره کل بنیاد شهید شهرستان های استان تهران