پیوستنی عاشقانه!
پیوستنی عاشقانه
مادر گفت: پسرم مراقب خودت باش ... به سلامت برو و به سلامت هم برگرد. اسدالله با لحنی مهربان به مادر خود گفت : راهی را که ما انتخاب کردیم خطرات زیادی دارد و باید خود را برای مقابله با آن و تحمل مصائب ناشی از آن آماده کنیم.
مادر پسر رزمنده اش را دعای خیر کرد و او با خیالی راحت عازم جبهه شد. مادر، هنوز کنار در خانه شان ایستاده بود و به پشت او نگاه می کرد.
اسدالله کردبچه همیشه اهل خطر بود. در سال پنجاه و شش همان سالی که کارمند کارخانه صنایع دفاع پارچین بود ، فعالیت مذهبی و اجتماعی خود را بر ضد رژیم طاغوت شروع کرد و در همان سال بود که اسدالله در تظاهرات و پخش اعلامیه های امام خمینی (ره) شرکت کرده بود. در سال 1357 هم چند بار توسط ساواک پارچین دستگیر، شکنجه و از کارش اخراج شد. در همان سال بود که اسدالله برای تهیه اسلحه از یک روحانی به قم رفت و در راه تهران - قم، در حالیکه تصاویر امام (ره) را به همراه داشت دستگیر و سی روز زندانی و شکنجه شد. بعد با اوج گرفتن انقلاب اسلامی از زندان آزاد شد. و به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد.
مادر، آیا آن دلاوری و شجاعت را فراموش کردی؟ اسدالله کردبچه ، هنوز سه ماه بود که ازدواج کرده بود که عازم جبهه شد تا مجددا با دشمن بجنگد. بنابراین آگاهانه داوطلب شد. مادر به داخل خانه بازگشت و در را بست.
منبع: مرکز اسناد اداره کل بنیاد شهید شهرستان های استان تهران