روایتی خواندنی از شهید «رضا استاد فیضی» منتشر شد؛
سه‌شنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۸ ساعت ۲۲:۳۱
او بارها با ما به کمیته می آمد و علاقه داشت درب کمیته نگهبانی بدهد و گاهی دو ساعت با من و یا دیگر دوستانم نگهبانی میداد و مقداری از آن وقت را اسلحه به دوش می گرفت و قدم می زد. بطوری که هر وقت خبر شهادتش را به هر کدام از دوستانم و همکارانم می دادم ، همان کودکی را بیاد می آوردند که ساعتها اسلحه به دوش می انداخت و جلوی درب کمیته نگهبانی می داد. و از خبر شهادتش بسیار متأثر می شدند.
نگهبانی در کمیته به واسطه حضور در جبهه!

به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید رضا استاد فیضی/ بیستم مرداد 1350، در شهرستان ری به دنیا آمد. پدرش محمد، کارگر کارخانه بود و مادرش گوهر نام داشت. تا سوم متوسطه در رشته تجربی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سیزدهم فروردین 1367، با سمت آر پی جی زن در بمباران هوایی بیاره عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار وی در بهشت زهرای شهرستان تهران واقع است.

روایتی خواندنی از قاسم باباپور پسر خاله شهید «رضا استاد فیضی» آنچه در پرونده فرهنگی شهید در بنیاد شهید درج شده است را در ادامه می خوانید؛

در دوران پیروزی انقلاب اسلامی یک و هفت ساله بود و از همان وقت علاقه شدیدی به انقلاب و امام داشت و در بسیاری از تظاهرات به همراه پدرش شرکت می کردند که در چند مورد من هم به همراه آنان بودم. آنطور که پدرو مادرش نقل می کنند با وجودی که او تازه به مدرسه رفته بود جمله " مرگ بر شاه " را روی کاغذ زیاد تمرین می کرد و می نوشت و در خانه شان می ریخت و این در صورتی بود که شاه هنوز قدرت به دستش بود و سرنگون نشده بود.

بعد از شروع جنگ تحمیلی هر بار که ما (من و برادرانم) عازم جبهه می شدیم و برای خداحافظی به منزلشان می رفتیم با یک حالت حزون و اندوه از طرف او مواجه می شدم چون او با وجود سن و سالش کم خیلی دلش می خواست به جبهه برود.

او بارها با ما به کمیته می آمد و علاقه داشت درب کمیته نگهبانی بدهد و گاهی دو ساعت با من و یا دیگر دوستانم نگهبانی میداد و مقداری از آن وقت را اسلحه به دوش می گرفت و قدم می زد. بطوری که هر وقت خبر شهادتش را به هر کدام از دوستانم و همکارانم می دادم ، همان کودکی را بیاد می آوردند که ساعتها اسلحه به دوش می انداخت و جلوی درب کمیته نگهبانی می داد. و از خبر شهادتش بسیار متأثر می شدند.

در انتخابات دوره ی دوم مجلس شورای اسلامی. ما اوقات فراغت خود را در ستاد انتخاباتی جامعه روحانیت مبارز فعالیت می کردیم. رضا هم دلش می خواست با ما بیاید ، از این رو وقتی برای پخش پوسترها ، به نماز جمعه تهران می رفتیم مقداری تراکت اسامی کاندیداها را به او میدادیم و او میان مردم پخش می کرد.

او علاقه زیادی به جبهه و جنگ با دشمنان دین از خودشان می داد و هر بار که تلویزیون فیلمی از جبهه نشان می داد و چهره آن بسیجیان عاشق و عارف را می دید با حسرت نگاه می کرد و آن را بهانه می کرد و حرف از جبهه رفتن پیش می آورد و بارها از پدر و مادرش تقاضا می کرد که اجازه دهند که به جبهه برود و آنها بخاطر سن کمش و همینطور درسش موافقت نمی کردند .

لذا او چون نمی توانست بیکار در خانه بنشیند و برای انقلاب کاری نکند در بسیج محل ثبت نام کرد و در هفته چند شب را در بسیج فعالیت می کرد . تا اینکه به سن 16 سالگی رسید و با موافقت والدین خود با سپاهیان حضرت مهدی (عج) عازم جبهه هستند . با وجود علاقه و عشقی که به جبهه داشت لیکن احترام پدر و مادر خود هم فراموش نمی کرد و حاضر نبود بدون رضایت آنها برود . موقع اعزام سر از پای نمی شناخت
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده