نگاهی به زندگی شهید والفجر 8 که پس از 16 سال پیکرش به میهن بازگشت
در سحرگاه دهم تیرماه 1335 هجری شمسی در لحظاتی که پرتو روحافزا جانبخش آفتاب تابستان خداوند منان را ، مداوم بازگو میکرد، شعاعی دیگر در خانهای کوچک و محقر با حال و هوایی مذهبی پرتوافشانی کرد، خداوند بزرگ دگر بار در رحمت بی منهای خود را بر روی این خانواده گشود و کودکی به آنها عظا فرمود که براساس عشق و علاقه بینهایت این خانواده به خاندان اهلبیت اطهار سلامالله علیها ، او را محمدرضا نام نهادند، مادر وی شب قبل از تولد که مژده عطای فرزندی نیکوسیرت را از طرف خداوند به او داده بود در آن زمان پدر محمدرضا بکار کشاورزی اشتغال داشت و با درآمدی که از این راه به دست میآورد خانواده خود را اداره میکرد .
شهید محمدرضا آقادائی از همان دوران کودکی طنین نوای دل پذیر و آرامشبخش قرآن این اعجاز محمد "ص" را در گوش خود استماع کرده لذا ارواح بلندپرواز او با این اصوات و الفاظ خدای مانوس گشته بود اخلاق متین و رفتار دلنشین او با آن حالات خاضعانهاش همیشه اکثر مخاطبین را تحتالشعاع گفتار خود قرار میداد ، برخورد او با افراد خانواده و دیگر دوستان و آشنایان محصولی از تربیت قرآنی او بود ، بطوریکه در منزل هیچگاه مرتکب عملی نمیشد که بعداً مجبور به آوردن عذری شود .
به علت حاکمیت نظام خرده مالکی و بورژوا ری ک در بین زمینداران و مالکان رژیم شاهی عاری از مهری وجود داشت کشاورزانی که از خود زمین نداشتند و تنها برای ارباب کار میکردند هیچگاه به حقوق واقعی خود نمیرسیدند به همین دلیل خانواده این شهید به علت عدم موقعیت مناسب و کاری که بشود به راحتی و در حد متوسط زندگی را تا مین کرد از روستای آزادشهر ری بهشهری مهاجرت کرده و در آنجا مسکن گزیدند.
شهید محمدرضا آقا دائی تحصیلات دوران ابتدایی و راهنمایی خود را در مدارس شهر ری به پایان رسانیده سپس برای کمک به مخارج خانواده به استخدام کارخانه چیت سازی ممتاز درآمد و در همین ایام همراه با اشتغال به کار به صورت شباته به تحصیل دوران متوسطه ادامه داد تا در سال 1356 موفق به اخذ دیپلم در رشته ریاضی فیزیک گردید.
در سال 1355 وی را به خاطر اینکه از حقوحقوق کارگران مظلوم کارخانه در مقابل کارفرمایان جبار دفاع میکرد جن دین بار در اختیار دادگاه اداری و وزارت کار قراردادند و پس از تشکیل جلسات متعدد با چسباندن مارک اخلالگر به وی اقدام به اخراج او از این کارخانه نمود . پس از آن شهید محمدرضا در وزارت فرهنگ و هنر سابق به طور قراردادی مشغول به کار شد .
این دوران که حدود سالهای 56-57 بود مصادف شد با ایام شکوهمند انقلاب اسلامی ایران شهید محمدرضا که مدتها به دنبال گمشدهای میگشت ، آن را یافته و آگاهانه همراه خیل عظیم امت اسلامی وارد میدان مبارزه با طاغوت شد و مشتاقانه در اکثر تظاهرات و گرد هم آئیها ضد رژیم شرکت میجست و در این درگیریها جندین بار تا پای اهدای جان به جانآفرین پیشرفت و در تسخیر پادگانهای نظامی تهران خصوصاً پادگان شاهپور سابق شرکت فعال داشت.
و پس از پیروزی امت حرب الله در یومالله بیست و دوم بهمن 57 همراه با اسلحه ای که از یکی از همین پادگانها به دست آورده بود به همراه دیگر جوانان برومند این سرزمین در کلانتری شهر ری به عنوان پاسداران کمیته انقلاب اسلامی ، به طور افتخاری به پس اداری از دستاوردهای انقلاب اسلامی پرداخت تا اینکه در سال 1358 مقدمات تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی فراهم آمد.
و این شهید عزیز در همین سال به عضویت رسمی این ارگان و نهاد برخاسته از بطن جامعه درآمد ، وی از بدو ورود به این سپاه توحیدی زندگی خود را تماماً حفظ و احیای ارزشهای والای مکتب انسانساز اسلام کرد و از این لحظه به بعد سرآغاز فصلی نوین در تاریخ زندگی او بود فصلی که به برداشتهای او در تمام مسائل اجتماعی توحیدی بخشید ، راهش را بازیافته هدفش گویا و رهبرش نائب قائم آل محمد (ص) خمینی این فرزند خلف فاطمه زهرا سلامالله علیه وارث به حق خون حسین (ع) شده بود.
محمدرضا از همان اوایل روزهای عضویت به طور شبانهروزی در خدمت این لشکر بقیه الله لود حضور مستمری در جبهههای داخلی آبادان در واقعه تشکیل سازمان خلق عرب در قائله کردستان و مسائل خیانتهای گروهکهای فاسد ارتحاعی و ضد اسلامی دمکرات ، کومله و ... نشانگر خلوص ایثار عشق و علاقه شدید وی به این جمهوری نوپای اسلامی بود .او که خود از بدو انقلاب در بطن انقلاب بود و میدانست که ملت مظلوم ایران ، بهای استقلال آزادی جمهوری اسلامی خود را از خون خود پرداخت کردهاند ، نمیدانست شاهد این باشد که یک مشت عناصر فاسد گماشته شرق و غرب اینچنین سرمایههای این امت اسلامی را به باد یغما بگیرند ، لذا خالصانه و شجاعانه در تمام درگیریهای کردستان برای حفظ و استحکام بخشیدن به نظام جمهوری شرکت میجست.
در این بین دشمن ابر جنایتکار ما پس از گستردن تمام این دسایس شیطانی ماجراهای گروهکهای وابسته و که مجبور به قبول شکست و روسیاهی این عروسکهای خمیه شب بازی شرق و غرب شد.
در نهایت نابودی این انقلاب و یا حداقل برای محصور کردن آن در چهار چوب ایران توسط مهره دستپرورده خود صدام دامی دیگر گسترانید و جنگی تلخ بر امت مظلوم ایران تحمیل نمود که در آن اوایل به علت وجود آشفتگی در خود کشور ما و وجود مهره یا مهرههایی همچون بنیصدر مزدور توانست به پیروزیهای ظاهراً قابلتوجهی داشت یابد.
لذا سرمست از این پیروزیها لباس سردار قادسیه بر تن کرده و در مقابل انظار عموم باده غفلت نوشید غافل از وجود شیر مردانی که در پهنه این دشت شهیدپرور اسلامی در کمین این رو به صفتان رشت خو نشسته بودند پس از فشار شدن چهره دوم بنیصدر و وقوع انقلاب سوم در قیام اسلامی ملت ایران برگی دیگر در تاریخ جنگ ورق خورد و چهره آن دگرگون شد.
وحدت بین سپاهیان اسلام اعم از ارتش ، سپاه بسیج و دیگر نیروهای مردمی انسجام کاملتری بافت و جوانان غیرتمند این مرز خون و حماسه و جهاد مردانه اقدام به اخراج خصم زبون از این آب و خاک اسلامی کردند و دامنه این پهندشت اسلامی را گورستانی از متجاوزین صدامی ساختند تا همچون جانبازان صدر اسلام فاتحین بدر و حنین و خیبر و ... حماسهسازانی عالمگیر باشند.
و محمدرضا شهیدی نیزار خیل اینان بود که او که بارها از خود حماسهها آفریده بود در عملیاتهای بیتالمقدس ، رمضان و والفجر هشت آنچنان عاشق و شیفته معبود خود شده بود که بدون کوچکترین ترسی در دل تاریک شب با رمز یازهرا (ع) همان معصومی که مژده تولد او را بیست و نه سال پیش به مادرش داده بود.
بر پیکر خصم کافر یورش میبرد و هر بار بر عمر نکبتبار تعدادی از آنان خاتمه میداد ، شجاعت و بی باکیش خصوصاً در این عملیات زبانزد خاص و عام بود ، در آن لحظات او به هیچچیز فکر نمیکرد ، نه به مادر و همسر چشم به راهش و نه به نگاههای حسرتبار علیرضا و محمدحسین دو فرزند خردسالش که بیصبرانه چشم به راهش بودند ، او تنها و تنها به پیوستن به لقای خداوند خویش میاندیشید و او عاجزانه تمنا داشت تا شهادت این بزرگترین هدیه الهی به انسانهای زاهد را نصیب او نماید . یا انتها انفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و الدهلی جنتی.
بعد از شهادت وی به گفته بسیاری از همرزمانش قدم عدم وجود وی در چشمان بسیجیان و دیگر افراد گروهان قیس بن مسهر که محمدرضا فرماندهش را عهدهدار بود و آنها شاید احساس یتیمی میکردند و فکر میکردند که دیگر کسی نیست به آنها فرماندهی کند نه البته نه این یک تصور زودگذر بود زیرا یکایک آنها رضایی بر خواهد خاست تا راهش را تداوم و یادش را زنده نگاه دارد.
شهید محمدرضا آقادائی در شب بیست و نهم بهمن 1364 در ساعت چهار و سی دقیقه بامداد به درجهی رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در منطقهای نزدیک خور عبدالله بر جای ماند سرزمینی که در روز رستاخیز در پیشگاه خداوند بزرگ و پیامبر گرامی او حضرت ختمیمرتبت شاهد حماسهسازیها و ایثارگریهای خونبار جوانان برومند پارسی در راه احیای دین خدا خواهد بود و بدین وسیله خواب مادر محمدرضا تحقق یافت زیرا که او فرزندش را با بشارت و مژده دخت گرامی رسول خدا 29 سال پیش از خداوند منان گرفت و حال در عملیاتی که با رمز یا زهرا (س) شروع شده است او میانگی رمان خداوند سند شهادتش را گواهی داد.
پیکر مطهرش همچون آقایش علی (ع) با فرق شکافته و رخسار غرقه به خونش همچون مولایش حسین (ع) و همانند هم اسمش امام رضای غریب ، غریبانه در سرزمین بیگانه در کنار باتلاقها و میدانها مین دشمن فدا شد.