مروری بر زندگی نامه «شهید داود زندی نسب»
در سال 1348 در یکی از محله های جنوب تهران (شهرری) در یک خانواده مذهبی طفلی پا به عرصه وجود نهاد و نام او را داود گذاشتند و بدینسان از همان آغاز بذر عشق و اشتیاق به خاندان و عصمت و طهارت و دیگر سلحشوران اسلام را در عمق دل و روح این کودک کاشتند .
شهید داود زندی نسب با استعداد فوق العاده ای که داشت در تمام مدت تحصیلاتش از نظر هوش و استعداد زبانزد همگان قرار گرفت در آن دوران علاقه بسیاری به مسائل سیاسی و اجتماعی و اعتقادی داشت و همین علاقه وافر باعث شد که قبل از اوجگیری انقلاب راستین در جریانات سیاسی و مبارزات اسلامی حاضر گردد و از ستم نظام پریشانی شاه دیگر به تنگ آمده بوده و کاملا آگاهانه در حرکت رشد و پویایی است مسلمان همگام شد.
و جز خط امام هیچ راه دیگر را پذیرا نبود و در تمام مبارزات اسلامی لحظه ای از خط امام جدا نشد و بارها مشاهده می شد که او در بحثها و مشاجره ها تنها راه سعادت را پیروی از ولایت فقیه که همان ولایت انبیاء است گوشزد می کرد و از نظر تقوا، سیاسی و اجتماعی واقعا فردی نمونه و سمبل برای خانواده و اقوام و آشنایان به شمار می رفت .
قبل از پیروزی انقلاب در فعالیت های اجتماعی و سیاسی و در تظاهراتهای میلیونی و در درگیری مردم شهرری با پلیس و ساواک در 18 بهممن 56 حضور فعال داشت. فعالیت داود زندی در بسیج و انجمن محل واقعا قابل تمجید و نمونه بود . بسیج در سال 1361 تشکیل شد و داود از همان تاریخ فعالیت می مرد و بارها به جبهه رفت و با دشمن بعثی ، صهیونیستی نبرد کرد . آرمان او ویرانی خانه دشمن به خاطر اسلام و آبادانی مملکت به خاطر اجرای فرامین خدا بود.
و او بار اول به کردستان اعزام شد و به مدت چهل و پنج روز در کردستان مشغول خدمت شد و بعد از آن برای آموزش بهتر از نظر نظامی به پادگان امام حسین رفت و بعد از گذراندن دوران آموزشی بار دیگر به کردستان رفت و مدتی در جبهه بود و بعد از بازگشت در سال 1364 بود که عملیات والفجر نه آغاز شده بود و داود بلافاصله با تنی چند از بسیجی های محل به جبهه رفت و در آنجا از قرائت زیارت عاشورا بهره ها برد و روح خودش را بیشتر و بیشتر صیقل می داد طوری که دوستان او به یکدیگر می گفتند: داود به این دنیا دل ندارد و به جائی دیگر دل بسته است.
و آنجا همان بهشت موعود که قرآن وعده داده است و او را شهید آینده خطاب می کردند و بعد از آن به خدمت سربازی اعزام شد و در یکی از عملیاتها مجروح شد و بعد از بهبودی بار دیگر به جبهه رفت و در گردان توپ صد و شش حضرت خاتم مشغول به خدمت شد و چون وعده خدا نزدیک بود در عملیات کربلای پنج جام شهادت را نوشید و زود دعوت حق را لبیک گفت و خداوند پدر و مادر او را نگه دارد زیرا که چنین فرزندی از دامن پاک مادر پا به عرصه ی گیتی می گذارد و از مادر او بارها مشاهده می شد که خودش داود را روانه جبهه می کرد و از خدا می خواست آنچه را که مصلحت داود می باشد انجام دهد و به آرزوی خودش برساند.
منبع: مرکز اسناد اداره کل
بنیاد شهید شهرستان های استان تهران