اضافه کار!
به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید هادی معافی جعفری/ یکم آذر 1339، در شهرستان پیشوا دیده به جهان گشود. پدرش علی اصغر و مادرش اشرف السادات نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته ریاضی درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و هشتم آذر 1359، با سمت تک تیرانداز در سر پل ذهاب توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله به قلب، شهید شد. پیکر او را در امامزاده جعفر زادگاهش به خاگ سپردند.
روایتی خواندنی از همرزم شهید هادی معافی جعفری را در ادامه می خوانید؛
بسمه تعالی
آنان که خدا را مالک همه چیز میدانند چه زود از خود میگذرند و خود را تقدیم مالک خود می کنند.
در صحنه پیکار همیشگی حق و باطل کسانی می توانند به درجه رفیع شهادت برسند که از خود گذشتند و توانستند تمام ریسمانهای وابستگی اعم از زن و فرزند، شوهر، مادر، پدر، مقام و عنوان و درجه و... را از خود جدا کنند اینان را در درجه دوم از اهمیت قرار دهند. و واقعا اگر کسی هنوز این زنجیرهای وابستگی بر دست و پایش آویخته باشد آیا می تواند شهید و شاهد زمان و مکان خود گردد؟
کسی که خود خدا و آنچه را که در اختیار دارد امانت می داند به خوبی دریافته که باید همه را تحویل صاحب اصلی امانت (خداوند) بدهد دیگر به این اهمیت نمی دهد که چه بپوشد و چه بخورد و چگونه به دست آورده ها را حفظ کند، بلکه او به این می اندیشد که آیا آنچه را که می خورد و می پوشد و به دست می آورد استفاده در راه خدا می کند یا نه؟ آیا آنها را در راه مردم به کار می اندازد؟ چنین کسی دیگر خودش نمی خواهد بلکه همه چیز را و همه چیز را در راه خدا و خدمت به مردم می خواهد.
... این اشخاص معمولاٌ روحی بلند و سرشار از گذشت و ایثار دارند و هرگز غرور آنان را در هیچ حالتی نمی تواند غافلگیر کند بلکه همیشه مسلط بر آن هستند.
... اینان همواره منافع مردم را قبل از منافع خویش و گروه و باند خود در نظر می گیرند و هرگز منافع خود مردم را بازیچه قرار نمی دهند. ... اینان همیشه آماده برای نبرد با دشمن و حداکثر ضربه را زدن به حداقل ضربه و خوردن هستند یعنی شهادت برای آنان حل شده است. ... و براستی کیست که هادی عزیز را از از نزدیک بشناسد و روحیه بلند و سرشار از ایثاری را ندیده باشد او که در هر کاری و معمولا بنا بر جثه اش مسئولیت انجام سخت ترین قسمت آن را بر عهده می گرفت و همیشه در انجام عمل صالحی یک گام جلوتر از بقیه بود.
هادی با وجودیکه چندین بار به کردستان رفته بود گر چه برای بعضی که خود ساخته نبودند بسیار غرورها و انحرافات ایجاد کرده بود ولی با این مسئله خیلی ساده برخورد می کرد و تا از او جریانات را نمی پرسیدی خود عنوان نمی کرد و در هنگامی که به مرخصی می آمد، همیشه مسلح بود.
اما هیچکاه تظاهر نمی نمود و شاید به این موضوع را کمتر کسانی اطلاع داشتند یعنی در شرایط او که غرور اسلحه بسیاری را از راه مستقیم به دور انداخته بود، او توانسته بود برای خودنمائی های شرک آلود پیروز شود. در ادامه خدمت به مردم و حمایت از انقلاب بود که تلاش بسیاری را برای ادامه استقرار سپاه در ورامین انجام داد و بسیار زحمت در آنجا کشید و بدون اینکه بر زبان آورد.
و این نکته را می توانید از یاران پاسدار ورامینی اش بپرسید که او اکثر مرخصی نمی آمد و سعی می کرد بیشتر از آنچه که فرماندهی سپاه بر این تکلیف نموده است انجام دهد وقتی که سوال می شود که هادی چرا اینهمه کار و فعالیت...؟
می گفت: اگر منهم اضافه کار نکنم پس با دیگران چه فرقی دارم. ما اگر راست می گوئیم که از طرفدار انقلاب هستیم باید بیشتر از آنچه از انقلاب توقع داریم کار کنیم.
... و هادی بود که به خاطر تداوم انقلاب و مقابله با توطئه های مشرک آمریکا و عراق و گروههای وابسته و منحرف بارها به کردستان و سر پل ذهاب رفت و در آنجا شجاعانهجنگید و حتی یک بار هم در آنجا مجروح شد ولی او می گفت: من با این تیرها از پا در نمی آیم. او می گفت: ما باید حداکثر ضربه را بزنیم و حداقل ضربه را بخوریم و در این میان آماده شهادت نیز باشیم.
البته این ها و بسیاری چیزهای دیگر را که نمی دانیم بعد از بیست و دوم بهمن 57 بود، ولیکن در قبل از انقلاب بعلت روحیه حقیقت طلبی و تهاجمی اش نسبت باطل نقش عمده ای در بر پائی تظاهرات و پخش اعلامیه و ... داشت گر چه خود عنوان نمی کرد.
اگر ما ملاک تقوی و ایمان هر کس به از خودگذشتگی و ایثار و خویشتن داری و تسلیم هوای نفس نبودن باشد (و نه صرفا معلومات و سواد) میتوانیم هادی و هادی ها را به حق یک آدم منفی مومن شماریم. زیرا که آنها گرچه مطالعات آنچنانی ندارند و مثل خیلی ها کرم کتاب نشده اند ولیکن اعمالی را انجام می دهند که از روی خود آگاهی و اخلاص و اشعار قلبی اش سرچشمه گرفته که بسیاری از پرسوادان و ادعاهای ما خالی از آنند.
... بعد از اینکه از سنندج برگشته بودند بعلت شهید و زخمی شدن بیش از نیمی از گروهان مدنی را در تهران بودند تا بعد از تکمیل گروهان به جبهه اعزام شوند. وقتی از تهران می آمد. از او می پرسیدم: هادی پس کی تو شهید می شوی؟ می گفت: والله حاضر بودیم نمی گذارند و گروهان هنوز آماده و تکمیل نشده است.
روایت از دوستان شهید:
هادی یک روز می خواست برود جبهه (سرپل ذهاب) آمد و گفت: ماشینت را بده بریم پلشت چند تا از بچه ها را باخبر کنیم که آماده شن برویم. البته در اوائل پی بنزین بود و رفت از جائی در حدود سی تا چهل لیتر بنزین فراهم کرد و با ماشین رفت وقتی از جبهه برگشتند اومد و ماشین خواست چون نبود با موتور رفت و گفت می خواهم برم پلشت که همون بچه هایی که اون دفعه او پلشت خبرشون کرده بودم و سربزنم چون یکی دو تاشون زخمی شده اند و لابد این بار نوبت آنان است که به تو سر بزنند اما اینبار به جسم تو که بر روح بلندت؟
روز عاشورا را که پیشوا بود می گفت هر دفعه که می خواستم به جبهه بروم حال و حوصله وصیت مردن نداشتیم ولی نمی دانم این بار به دلم برات شده که وصیت بنویسم: بلی او یافته بود که این سفر، سفر شهادت است. و حال گر چه هادی در بین ما نیست اما روح بلند و فداکار و ایثارگر اخلاق انسانیش و اون چهره خندان و بذله گویش در میان ما هست و ما را می خواند که خود را بنگرید و ببینید و بدانید تا از خود نگذریم و تا منافع خود و خانواده تان ندانید و تا زمانی که زنجیرهای وابستگی را پس از دیگری پاره نکنید و تا خدا را مالک بر همه چیز خود ندانید نام انسان مسلمان شاهد برخورد بگذارید.
با آن امید که بتوانیم در عمل ادامه دهنده راه شهدا باشیم نه در حرف که در عمل خالصانه و خالی از شبهه و حب و باشد.
با درود فراوان به امام امت که امروز وجودش را بیش از هر زمانی محتاجیم و از خداوند می خواهیم که بر عمر ایشان بیفزایید. و با درود فراوان به همه انسانهای شهادت طلب و منتظر و با درود فراوان به مادر و برادران و پاسداران همرزم او. آرزوی صبر و خویشتن داری برای آنان می نمائیم.