دانش آموز با جسارت!
بچه که بود ، یک بار در خانه نشسته بودم که از مدرسه
فرستادند دنبالم . رفتم پیش ناظم مدرسه و گفتم "موضوع چیست ؟ گفتند :
"بیا ببین این پسر تو چه کرده . کتاب درسی جواد را باز کردند دیدم
تمام عکس های خانواده شاه ملعون را که اول کتابش بوده ، برداشته و به شکل مضحکی
سبیل گذاشته و چشم های آنها را بریده بود .
آن زمان مصادف بود با آغاز اعترافی ها و اعتصابهای مردم در سرتاسر ایران . جوا را که به دفتر خواستند آمد جلوی آقای ناظم و قامتش را صاف کرد و گفت : " من از عکس این آدمها خوشم نمی آید . خوشبختانه ناظم مدرسه مرد مومنی بود . آرام و آهسته به من گفت : مواظب این پسر باش که کار دست شما ندهد . و البته چشم پوشی کرد و من از مدرسه در آمدم .
پسرم جواد وقتی به سن و سال جوانی رسید با شنیدن
فرمان بسیج خودش را برای اعزام به جبهه معرفی کرد . اما پیش از این دایم مشغول
فعالیتی خاص بود . از تهران که به قم کوچ کرده بودیم همیشه در مسایل علمی و مذهبی
کنجکاوی می کرد . ساعتهای متوالی در حرم مطهر حضرت معصومه ( س ) با طلاب و
روحانیون بحث و تبادل نظر می کرد .
در مدرسه هم کارهای فرهنگی و هنری فراوانی بر دوشش گذاشته شده بود . به مناسبت های مختلف نمایشنامه و تئاتر تهیه و تدارک می دید و بسیاری از کارهایش را خودش انجام می داد اما وقتی فرمان امام را شنید همه این حرفها و درسها و بحث ها را کنار گذاشت و راهی جبهه شد .
دهم اسفند 62 بود که به ما خبر شهادتش را دادند . گفتند در عملیات خیبر در جزیره مجنون خط شکن بوده . در عملیات شرکت داشته و همانجا به شهادت رسیده بدن جواد هیچ وقت بدست ما نرسید ، انگار از همان جا به آسمان پر کشیده بود ، با جسم و با جان ! ما هم مثل بسیاری از خانواده ها که چشم انتظار فرزندان مفقودشان هستند هنوز امید داریم که برگردد.
پرستوها از طلوع می آیند *** در غروب گم می شوند
خسته نباشید *** پرستوی سوخته ام !
جواد کریمی در تهران به سال 1346 بدنیا آمد . تاریخ
تولد او مصادف بود با میلاد امام جواد (ع) . به همین مناسبت نامش را جواد
گذاشتند .