جشن پتو!
به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ کاروان پر آوازه گران مایه که تحت لوای رنگارنگ «دفاع مقدس» به نام کاروان سالار بادرایت و تیزبینش «کاروان خمینی» شناخته می شود. هزاران نفر را با خود همراه نموده که عده ای افتخار آزادگی و جانبازی یافته و سرافراز شدند و عده ای یادگاران آن کاروان از همراهی خود با افتخار یاد می کنند، و لذت یادآوری آن روزگار آنان را سرمست می کند. گل و ریحان اهدایی این کاروان در طی زمان برخی بدرود حیات گفته و بعضی در معرض گرد و غبار زمان کدورت یافته و برخی با جلوه گل های مصنوعی و بدلی توسط دنیا طلبان کم رنگ جلوه داده اند.
«محمد فخاری» رزمنده بسیجی که هفت ماه در جبهه حضور داشته روایت می کند؛
شوخی های رزمندگان در نوع خودش باصفا و در عین حال گاهی بر اثر عدم اطلاع از وضعیت جسمی و روحی افراد که معمولاً آن را کتمان می کردند پشیمان کننده و شرمساری را به همراه داشت.در اواخر سال 1366 به همراه تعدادی از دوستان آبباریکی برادران علی جهرانی، حمید عرب، حسن جهرانی، ابوالفضل حسینی، مجید اردستانی، حبیب نامدار به گردان کمیل لشگر بیست و هفت حضرت رسول (ص) اعزام شدیم.
جهت انجام عملیات در شهر ماووت عراق به منطقه غرب کشور شهر سقز که هم زمان با بارش برف و سرمای شدید بود مواجه شدیم شوخ طبعی بچه های هم رزم که همگی در سنین نوجوانی و جوانی قرار داشتند حال و هوای خاصی را ایجاد کرده بود در بین برادران دسته ما، برادر مجتبی عباسی که از بسیجیان باصفا و مودب و باحجب و حیائی بود که بسیار دوست داشتنی بود یک روز بچه ها تصمیم گرفتند برای او جشن پتو بگیرند.
به محض اینکه وارد چادر شد. پتو را بر سرش انداختند و همگی شروع به زدن او کردند وقتی جشن پتو تمام شد، دیدیم حالش بد شده. فهمیدیم ترکشی در بدنش داشته که ما خبر نداشتیم که از این کار خود پشیمان و بسیار ناراحت شدیم و او هم اصلاً چیزی نگفت ولی نحوی شوخی با او تغییر کرد. یک انگشتری در دست داشت که اسامی پنج تن آل عبا بر روی آن حک شده بود.
دوستان به شوخی می گفتند این انگشتر را به ما بده والا به محض اینکه تیر یا ترکشی بخوری از دستت بیرون می آوریم. یک مرتبه اشگ در چشمانش حلقه زد و گفت این انگشتر باید تا لحظه آخر در دست من باشد با این اسامی برای خودش حال و هوایی داشت.
رعایت ادب و احترام به دیگران و اخلاق اسلامی و توجه به مسایل شرعی از او بسیجی نمونه ای ساخته بود که به راستی لایق شهادت بود. و آخرالامر با روی خونین به ملاقات پروردگارش شتافت. روحش شاد.
منبع: کتاب «نسیمی از بهاران» به قلم «احمد فخاری»