پدرم! خود ساخته از خود گذشته
به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید منوچهر سیاه منصوری/ یکم آذر 1328، در شهرستان تهران به دنیا آمد. پدرش جعفر، کشاورزی می کرد و مادرش صدیقه نام داشت. در حد دوره ابتدایی درس خواند. کارمند صنایع دفاع پارچین بود. ازدواج کرد و صاحب پنج فرزند شد. یکم مهر 1365، در بمباران هوایی محل کارش به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای روستای ارمبویه تابعه شهرستان پاکدشت واقع است.
پدرم! خود ساخته از خود گذشته
پدرم، فرزند رنج و کار بود. یک سال پس از تولدش، پدرش جعفر از دنیا رفت، کودکی اش را تحت سرپرستی پدر بزرگم سپری کرد و باقیمانده عمرش را بدون حمایت و سایه پر مهر پدر گذراند. پدر، دوراه تحصیل خود را با رفت و آمد به یکی از روستاهای همجوار با تحمل سختی های فراوان پشت سر گذاشت و توانست مدرک سیکل خود را دریافت کند.
او برای تآمین درآمد زندگی خود و خانواده اش دست از درس و مدرسه کشید و راهی بازار کار شد. در صنایع دفاع پارچسین استخدام شد و ازدواج کرد. حاصل این ازدواج پنج فرزند بود. وقتی که به دنیا آمدم، به یاد تمام سالهای بی پدری اش، نام پدرش را بر من گذاشت: جعفر.
مادرم می گوید:«هیچ وقت دست از آرمانها و اعتقادات الهی و اسلامی اش برنداشت. خداپرست بود، اخلاق خوش داشت و فروتنانه با وجود نداری، همواره دست مستمندان و بی چیزان را می گرفت.»
پدرم منوچهر، در آزمون زندگی، کم کم در جایگاهی قرار گرفت که هر انسان معمولی دیگری نمی توانست به آن دست پیدا کند. قبل از انقلاب به عنوان یک مومن مسلمان انقلابی در راه پیمایی های ضد رژیم شرکت می کرد و صدای اعتراض خودش را به گوش تمام دنیا می رساند.
بعد از پیروزی انقلاب هم با عضو شدن در انجمن اسلامی روستای محمود آباد فعالیتهای مفید و موثری انجام داد. مثلاً در مدرسه پیروز کتابخانه ای تأسیس کرد و مسجد روستا را هم تعمیر و بازسازی کرد. چه می داند، شاید علت این همه علاقه و اشتیاق او برای یادآوری آیه ای از کتاب خدا باشد که به هنگام تعمیر مسجد روستا با آن مواجه شد.
این آیه تعمیر و ساختن مساجد و آب دادن به حاجیان را قابل قیاس با رفتن به جبهه جنگ و جهاد نمی داند. از طرف صنایع شیمیایی پارچین به جبهه اعزام می شود. نود روز را کنار رزمندگان در جبهه سپری می کند. هر بار که از منطقه باز می گردد به خانواده و دوستانش می گوید: «من آرزوی شهادت دارم، ای کاش شهید می شدم و به آرزویم می رسیدم. اما اگر شهید شدم خدا را شکر کنید و با صبر و بردباری مرا تشیعع کنید و به خاک بسپارید».
روز اول مهر سال 1365 را به یاد دارم که من را با ذوق و شوق راهی مدرس کرد. به من گفت:«قدر روزهایی را که با مهر و محبت پدر و مادر به مدرسه می روی بدان. من از این نعمت محروم بودم.»
آن روز که انفجار هولناکی پدر را از ما گرفت، تلخ ترین روز زندگی ام بود. پدر در حال کار بود که انفجاری مهیب رخ می دهد و در دم به شهادت می رسد. سه خواهر و یک برادرم به همراه مادر و من، در چنین روزی هر ساله بر مزارش ابراهیم «ارمبویه» حاضر می شویم و به یاد خوبی و صداقت و درستکاری همیشگی اش در زندگی اشک می ریزیم.