در جبهه عشق شهادت را در دل می پرورانید
شهید مسعود غلامی ، روزهای عمرش را قبل از انقلاب صرف یادگیری و پیشرفت در کارش می کرد و بعلت فعالیت موتور سواریش ، با مردم برخورد بیشتری داشت و بطور کلی در مقابل دیگران متواضع و خوش برخورد بود که این یکی از خصلتهای خوب این شهید بمانند تمامی شهدا بوده است و سبب شده بود که او دیگران را بخوبی درک کند و باعث خیر بودنش شود چنانکه آنها را بزبان نمی آورد ولی بعد از شهادتش آشکار شد .
در روزهایی که انقلاب در شرف پیروزی بود
بیشتر اوقات خود را به تهران می رفت و پیروز نهایی روزبروز ملت را با شرکت خود در
جمعشان مشاهده می کرد و با شور و هیجان آنها را برای دیگران بازگو می کرد و از
همان روزهای اول انقلاب مهر امام بر دلش نشست و همچنین جاذبه ی همیشگی راهش او را
جذب کرده بود .
تا آنجا که خود در این راه فدا کرده است . او بعد از پیروزی انقلاب
و تشکیل کمیته محل به پاسداری می گذرانید و خود را برای بازسازی نیروی ایمان در
قلبش و نیز برای دفاع از اسلام آماده می کرد .
چنانکه بعد از شهادت یکی از دوستان نزدیکش « محمد رضا سعیدی » در کردستان او عشق شهادت را در دل می پرورانید و توانسته بود تا آن حد به معنی واژه زیبای شهادت پی ببرد که آن را کمال انسان بداند .
با شروع جنگ تحمیلی او برای رفتن به جبهه تقلا می کرد تا زمانیکه موفق شد از طریق بسیج پس از یکدوره 15 روزه 15 بهمن ماه سال 1359 به آبادان اعزام شود و در آنجا پس از گذشت 3 ماه ، به عضویت سپاخ خرمشهر در آمد و در یکی از جبهه های خونین شهر بنام « مهرزی » از میهن اسلامی خود ، با تمام وجود و خالصانه در راه خدا ، دفاع می کرد . چنانکه در این مدت ، قامت بلند و قوی او ، لاغرتر از پیش و دست و پاهای محکمش بیش از پیش پینه زده و زخم شده بودند .