شربت شهادت!
با سلام و درود به پيشگاه امام زمان (عج ) و روح پر فتوح امام خميني و شهداي انقلاب اسلامي ، گوشه هائي از خاطرات زندگي پر مخاطره ابوالفضل اسماعيلي كه تمامي وجود ارزشمندش را فداي اسلام و انقلاب نمود بيان مي كنم . اميد است كه اين جانبازيها مورد قبول پيشگاه حق تعالي قرار گيرد .
از جمله خاطراتي كه من مادر شهيد اسماعيلي از فرزندم دارم را بيان مي كنم؛ اين شهيد بزرگوار از همان دوران نوجواني و در زماني كه همسالان او كاري جز كارهاي بیهوده روزگار نداشتند روحيه اي ديگر گون با آنان داشت و دوران نوجواني كه تقريبا شانزده ساله بود.
دوران آغاز فعاليتهاي سياسي او بود كه به ارشاد و روشن كردن اذهان كور آن دوران مشغول بود و اين ارشاد را ازخانواده خود شروع كرده بود چرا كه آن بزرگوار به همه اهميت مي داد به طوريكه حتي معني كه سواد خواندن نداشتم و از خيلي چيزها سر در نمي آوردم مورد ارشاد او قرار مي گرفتم.
يادم مي آيد كه من به او مي گفتم مادر درست را بخوان تا ديپلم خود را بگيري و او مي گفت چشم مادر حتما ديپلم خود را خواهم گرفت و شبها با دوستانش دور هم جمع مي شدند كه من آن زمان از كارهايشان چيزي نمي فهميدم و بعدا فهميدم كه فعاليت هاي سياسي انجام مي دادند .
يادم مي آيد روزی به من گفت مادر من هوس شربت كرده ام و من گفتم كه مادر خوب برايت شربت درست مي كنم و او خنده ای كرد و گفت نه مادر شربتی كه من ازش صحبت می كنم شربتي نيست كه من و تو به هم بدهيم.
من جداً طالب آن هستم و برای به دست آوردنش می كوشم ، من گفتم : آخر چه شربتي ؟ من جداً نمی دانستم حرفهای او چه چيزی را مي خواهد برساند .
او گفت : مادر منظور من از شربت شربت شيرين و گوارای شهادت است تمام اين حرفها را زماني مي زد كه هنوز ما در زمان آن پهلوی بوديم و اين جور تفكرات اصلا باب نبود و من جدا به خاطر داشتن چنين فرزندی به خود مي باليدم . و از آنجا كه هميشه خائنان هستند كه همچون زالو خون پاكان را می مكند.