من شهید می شوم!
به چشم های منتظرش نگاه می کنم . مادر جان طالب عزیزم تو یک سال دیگر وقت داری . سال دیگر که نوبت سربازی ات شد ، اگر قسمت بود به جبهه هم میروی .
کلافه شده بود و می خواست به هر قیمتی مرا به رفتن خود ، مجاب کند.
نه مادر ، حتماً که نباید سرباز باشی تا به جنگ با دشمنان اسلام بروی . الان تکلیف همه است که به دفاع برخیزند.
حرف «تکلیف» که به میان می آید می مانم چه بگویم . از طرفی هر کسی را که می بینم از «طالب» چیزی می گوید. دوستانش می گویند که طالب در تمام تپه های اطراف و هر جایی که توانسته ، نوشته : من شهید می شوم ...من خودم را فدای اسلام و امام می کنم. دیروز هم که با او حرف می زدم از این می گفت که خونش پر رنگ تر از بقیه جوان ها نیست و باید برود. نمیدانم مادر باشم و حرف دلم را بپذیرم یا یادم باشد که او هم تکلیف و وظیفه ای بر عهده دارد و من نیز ...
فکرش را که می کنم ، می بینم ، طالب من هم مثل همه جوان های هم سن و سالش حق دارد ، عاشق دیدن و وطن و امامش باشد . حق دارد سهمی در دفاع از این مرز و بوم داشته باشد . او مثل بیشتر جوان های روستا زلال و شفاف است . ندیده ام تا حالا نمازش قضا شود و یا به کسی بی حرمتی کند .
حالا که در گلستان شهدای پاکدشت جایی که طالب آرام
گرفته نشسته ام و گذشته را مرور می کنم . یک چیز در ذهنم پر رنگ تر از هر چیز
دیگری است .
این که طالب روزهایی بر سنگ ها و در و دیوار می نوشت : من شهید
می شوم . من خودم را فدای اسلام و امام (ره) می کنم . حالا هم اما پشت این سطوری
که روی سنگ قبرش نوشته شده ، همان جمله ها را می بینم . این که در قصر شیرین شهید
شده و در تاریخ بیست و نهم خرداد 1367 . همه اش ظاهری است . اصل همانی است که خودش
روی سنگ و دیوار نوشته بود .
منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران