مروری بر زندگی نامه؛ «شهيد نور الله لشيني»+عکس
زندگي نامه شهيد نور الله لشيني
شهيد نور الله لشيني در تاريخ بیست و هفتم اسفند 1340 در يکي از قراء نزديک شهرستان تويسرکان چشم بجهان گشود . خانواده پدرش در زمان تولد وي از نظر مالي از فقر شديدي برخوردار بودند. شغل پدرش در آنزمان و در آن ده که کرزان نام دارد کشاورزي بود .
شهيد در سنين کودکي از يک هوش و ذکاوت خاصي برخوردار بود. در هفت سالگي وارد دبستان بهرام کرزان که تنها مدرسه آن دهات بود وارد شد. مدت 5 سال در آنجا مشغول تحصيل بود . وي در مدت تحصيل يکي از شاگردان ممتاز مدرسه بحساب ميآمد و مدام با توجه به اينکه بعد از فراغت از مدرسه در کارهاي کشاورزي پدر را ياري ميکرد از يک ادب و هوش بسيار جالب توجهي برخوردار بود چنانکه رفتار و برخردش با افراد بزرگتر از خود هميشه سمبل ديگر دوستان بود پس از اخذ گواهينامه پنجم ابتدائي و بعلت اينکه کار کشاورزي تکاقوي زندگي خانواده را نمي کرد .
و خانواده در مضيغه مالي بسر مي برد لذا جهت کمک بيشتر به تهران آمد و در يک کارگاه نجاري مشغول بکار شد و شبها را در منزل دائي که ساکن تهران بود اقامت گزيد . پس از گذشت يکسال و اندي از ورود ايشان به تهران پدر هم به اتفاق خانواده به تهران نقل مکان کرد ودر شهرک وليعصر قديم در جاده ساوه ساکن شد.
شهيد پس از دو سال کار در نجاري ، در کارخانه کفش ملٌي به استخدام در آمد و از آنسال چون بعداز ظهرها وقت بيشتري داشت در مدارس شبانه ثبت نام کرد و مشغول بتحصيل شد و بدين ترتيب روزها را به کار در کارخانه مشغول بود و شبها را به تحصيل مي گذراند . در اين مدت با دوستان بسياري آشنا گشت و بخاطر همان رفتاري که از ادب و طرز برخورد بسيار انساني وي با دوستان داشت مدام مورد احترام آنها قرار ميگرفت.
در طول اوج گرفتن مبارزات ملٌت ايران عليه شاه و مزدوران آمريکا وي هميشه در تظاهرات گروهي شرکت مي کرد و گاهي هم بصورت انفرادي نفرت خودش را نسبت به آنان ابراز ميکرد و در شبهاي پيروزي انقلاب و در حادثه سقوط پادگانهاي نظامي ايشان بسيار فعال بودند طوريکه وقتي مشغول فتح پادگان جي بوده اند يکي از همرزمان وي که يکي از دوستان بسيار نزديک وي بود شهيد مي شود.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ملت قهرمان ايران هيچگاه صحنه را خالي نگذاشت و روزها در کارخانه و شبها را مسلح در خيابانها به پست دادن مي گذراند
تا اينکه در تاريخ یکم تیر 1359 از آنجائيکه سربازي را بسيار دوست داشت و مخصوصاً تاکيد داشت که در اين برهه سربازي از مقدس ترين کارهاست درس و کار را رها کرده داوطلبانه به سربازي اعزام شد ولي پس از گذشت يک هفته از خدمت چون سن وي نرسيده بود او را اخراج و باز او تشخيص ميدهند تا اينکه با شروع شدن جنگ تحميلي عراق عليه ايران اسلامي نتوانست تحمل کند و خود را در تاريخ پانزدهم بهمن 1359 مستقيماً به پادگان عجب شير که قبلاً از آنجا اخراج شده بود معرفي مي کند و وارد خدمت مقدس سربازي ميگردد .
پس از ورود به سربازي و گذشت دو ماه و نيم به تهران (لشکر 21 حمزه) منتقل
ميشود و ار آنجا به جنوب در جبهه جاده آبادان . ماهشهر انتقال مي يابد .
مدت چهار ماه در اين جبهه بر عليه قواي تجاوزگر مي جنگد و از آنجا به جبهه شوش (پس از آزادي جاده بسيار مهم آبادان - ماهشهر ) منتقل مي شود در اين مدت تصميم به ازدواج گرفت و دختري را بعقد خود در آورد و قرار بر اين بود که در تاريخ بیست و سوم دی 1360 روز تولد حضرت رسول (ص) ازدواج کند که خداوند مقدر نفرمود و در تاريخ پانزدهم دی 1360 در حين عمليات مورد اصابت ترکش خمپاره قرار ميگيرد و به لقاءالله مي پيوندد.
به اميد پيروزي کامل سپاهيان اسلام و به اهتزاز در آمدن پرچم خونين انقلاب عزيزمان به رهبري قائد کبير حضرت امام خميني در سراسر جهان
منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران