خاطرات شهید علی تات درسالروز ولادتش
چهارشنبه, ۰۳ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۰۹:۴۹
یک روز با یک آیفا (خوردروی جنگی)می خواستند به جایی بروند در این آیفا شش نفر بودند که وقتی داشتند می رفتند از بالای کوه به روی ماشین آنها رگبار می بندند و 4 نفر از انها یک جا شهید می شوند و برادرم علی تات یک تیر می خورد و از ماشین می پرد پائین و پشت یک تخته کمین میکند.
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران:شهید علی تات در دوم آبان 1338 در شهرک جواد آباداز توابع ورامین به دنیا آمد و تا سن هفت سالگی در آن خانه بود و بعد به مدرسه ابتدایی پا گذاشت و تا کلاس نهم درس خواند .
او دیگر نتوانست به مدرسه برود و ترک تحصیل کرد .به ارتش نیروی هوایی رفت و آنجا استخدام شد و بعد از 4 سال که در ارتش نیروی هوایی بود اوایل جنگ بود که شروع شد و این شهید از آن موقع راه خود را انتخاب نمود هر روز که از پادگان به خانه می آمد می گفت هر موقع امکان حمله به پادگان ما است و پدرم یکسره به او می گفت تو دیگر نمی خواهد بروی اما او می گفت اسلام و قرآن در خطر است من باید بروم تا بعد از چند روزی از پادگان آنها می خواستند نیرو اعزام و او هم گفت که من هم باید بیایم خلاصه به هر وضعی بود او رفت و بعد از چند مدتی که در سردشت بود .
او دیگر نتوانست به مدرسه برود و ترک تحصیل کرد .به ارتش نیروی هوایی رفت و آنجا استخدام شد و بعد از 4 سال که در ارتش نیروی هوایی بود اوایل جنگ بود که شروع شد و این شهید از آن موقع راه خود را انتخاب نمود هر روز که از پادگان به خانه می آمد می گفت هر موقع امکان حمله به پادگان ما است و پدرم یکسره به او می گفت تو دیگر نمی خواهد بروی اما او می گفت اسلام و قرآن در خطر است من باید بروم تا بعد از چند روزی از پادگان آنها می خواستند نیرو اعزام و او هم گفت که من هم باید بیایم خلاصه به هر وضعی بود او رفت و بعد از چند مدتی که در سردشت بود .
یک روز با یک آیفا (نوعی خوردروی جنگی)می خواستند به جایی بروند در این آیفا شش نفر بودند که وقتی داشتند می رفتند از بالای کوه به روی ماشین آنها رگبار می بندند و 4 نفر از انها یک جا شهید می شوند و برادرم علی تات یک تیر می خورد و از ماشین می پرد پائین و پشت یک تخته کمین میکند و بعد بالا می آیند که سر این 4 شهید را ببرند برادرم رگبار می بندد آنها را و به درک واصل می کند و یکدفعه از پشت سنگر بلند می شود از خدا بی خبران رگبار مسلسل خود را به روی شکم علی تات می بندند و او را درتاریخ پانزدهم شهریور 1358به درجه رفیع شهادت نائل می گردانند و آخرین سخن او این بود که مرا در امام زاده هادی دفن کنید.
والسلام
منبع: برگرفته از اسنادشهید درمخزن اداره کل شهرستانهای استان تهران نظر شما