جانباز - صفحه 7

آخرین اخبار:
جانباز
خاطرات شفاهی جانبازان؛

کلاس درس را رها کرد تا به جبهه برود؛ روایتی از نوجوانی در مسیر دفاع از وطن

جانباز "محمد چرلو"، متولد ۱۳۴۹ و ساکن ساوه، زمانی که تنها ۱۴ سال داشت، بی‌اطلاع خانواده‌اش شناسنامه‌اش را دستکاری کرد تا بتواند به جبهه اعزام شود. او که در کلاس اول راهنمایی درس می‌خواند، مدرسه را رها کرد تا برای دفاع از دین، ناموس و کشورش سلاح به دست بگیرد. از آموزش در پادگان حمزه تهران تا اعزام به جنوب، او بخشی از جوانان روستای علیشار بود؛ روستایی که با تقدیم شهدای فراوان، نقش پررنگی در تاریخ انقلاب اسلامی دارد.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایتی از جنگ در جنوب و غرب؛ از والفجر ۸ تا درگیری با منافقین در مهاباد

جانباز "اصغر خداشناس"، از رزمندگان دوران دفاع مقدس، در سال ۱۳۶۴ پس از چند بار تلاش بالاخره از پایگاه ابوذر تهران به جبهه اعزام شد. با شروع عملیات والفجر ۸ وارد اهواز شد و پس از آن به مریوان، تکاب و مهاباد رفت تا با منافقین مقابله کند. او از لحظاتی می‌گوید که فاصله‌اش با کمین دشمن فقط چند قدم بود، اما بی‌تجربگی جوانی جای ترس را گرفته بود. روایت او، تصویر زنده‌ای است از شور نوجوانی در دل خطر و ایستادگی در برابر دشمنان وطن.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

از کوچه‌های انقلاب تا جبهه‌های جنگ؛ روایت یک بسیجی خادم مردم و انقلاب

احد غنی، جانباز ۲۵ درصد دفاع مقدس، از روزهایی می‌گوید که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی همراه پدرش در خیابان‌های ساوه و روستایشان علیه رژیم شاه تظاهرات می‌کردند. نوجوانی‌اش با شعار و گشت‌زنی‌های شبانه گذشت و پس از انقلاب، لباس بسیجی به تن کرد تا خادم مردم و انقلاب باشد؛ روایتی از مسیری که از کوچه‌های مبارزه آغاز شد و تا سنگرهای دفاع از وطن ادامه یافت.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایتی از سربازی در دل جنگ؛ وقتی وظیفه، تنها یک خدمت نبود

جانباز "محمود رفیعی"، متولد ۱۳۴۷، در حالی که تنها پسر خانواده‌اش در خانه مانده بود، تصمیم گرفت از دوستانش عقب نماند و برای دفاع از وطن به جبهه برود. او از سوی سپاه اعزام شد و دوران خدمتش را در اهواز و مناطق عملیاتی جنوب گذراند. با وجود مجروحیت سطحی از ترکش، تا پایان خدمت در جبهه ماند و در بحبوحه عملیات مرصاد، همچنان در خط مقدم حضور داشت. روایت او، خاطره‌ای است از تعهد، غیرت و جوانی‌ای که وقف دفاع از وطن شد.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

سربازی که به‌خاطر برادرش به جبهه رفت

جانباز "ابوالفضل رستمی" نه فقط برای انجام وظیفه، بلکه برای حمایت از خانواده و ادامه راه برادری که در جبهه بود، به سربازی رفت. از آموزش‌های نیمه‌تمام در کرمانشاه تا زخمی شدن و بازگشت داوطلبانه برای ادامه خدمت؛ داستانی از تعهد، فداکاری و وفاداری در سال‌های جنگ.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

از کرمانشاه تا چنگوله؛ روایت شب‌های پر التهاب خط مقدم

جانباز "حیدرعلی رحمانی"، از سال ۱۳۶۴ به خدمت اعزام شد و از همان ابتدا تا پایان دوران سربازی در دل جبهه‌ها بود؛ از پدافند هوایی کرمانشاه زیر باران گلوله تا عملیات‌های سخت شبانه در چنگوله. او از لحظاتی می‌گوید که صداهای انفجار و سایه دشمن در دل تاریکی شب، تنها بخشی از واقعیت پرمخاطره روزهای جنگ بود. خاطراتش روایتی زنده از ایستادگی و از خودگذشتگی در خط شکن‌ترین نقاط جبهه‌هاست.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایتی از آتش و ایمان؛ جانباز دفاع مقدس از روزهای پر التهاب کردستان می‌گوید

اکبر سلامت، جانباز جنگ تحمیلی، از روزهایی می‌گوید که جوانی‌اش را در دل کوه‌های سردشت و بیژه گذراند؛ روزهایی که قاطر و تدارکات زودتر از نیروها رسیده بودند و دشمن در کمین بود. از دلاوری‌های شهید زین‌الدین تا حملات کومله و منافقین، روایت او قصه‌ای است از رشادت، غربت، و دانشگاهی به نام جبهه که درس زندگی در آن آموخته شد.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

از سنگر نیایش تا خط نبرد؛ رزمنده‌ای با آرپی‌جی و اشک شبانه

جانباز اکبر سلامت ، بسیجی جان‌برکفِ لشکر علی‌بن‌ابی‌طالب(ع)، از سال ۱۳۶۱ تا پایان جنگ، در خط مقدم جبهه‌ها بود؛ از عملیات خیبر تا کربلای ۵. خاطره‌ای از همرزم شهیدی که نیمه‌شب‌ها با اشک و نیایش از سنگر بیرون می‌رفت و در روز روشن، با آرپی‌جی از خاک دفاع می‌کرد.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

از مهران تا کردستان؛ روایت جانباز از دفاع بی‌وقفه برای وطن

جانباز "محمد خنجر بیگی"، که در کودکی پدر و مادرش را از دست داد و با سختی بزرگ شد، در دوران دفاع مقدس پا به میدان گذاشت تا دین خود را به وطن ادا کند. او از جبهه‌های داغ مهران تا کوه‌های سرد کردستان، همزمان با خدمت سربازی‌اش، در خط مقدم دفاع از ایران بود. روایتی صادقانه از جوانی‌ای که در آتش جنگ پخته شد و برای ذره‌ای از خاک میهنش ایستاد.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

از زخمی‌ها تا مفقودالاثر؛ روایتی از مردی که زنده برگشت تا دوباره بجنگد

محمد حسنی، جانباز جنگ تحمیلی، در سال ۱۳۶۶ به خدمت اعزام شد و پس از آموزش در بیرجند، راهی غرب کشور شد. او در طول خدمت، شش بار مجروح شد؛ از سر و پا تا فک. در عملیات مرصاد هم شیمیایی شد و هم مجروح. وقتی برای درمان به شهرش برگشت، نامش را در فهرست مفقودالاثرها دید، در حالی که زنده بود. بازگشت و باز هم به جبهه رفت؛ روایتی پر از زخم، اما لبریز از وفاداری.

شهدا موفق‌ترین افراد در ایجاد وفاق و همدلی بودند

یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس درباره نقش شهدا در تجلی وفاق می گوید: از آنجایی که شهدا موفقترین و فعالترین افراد در ایجاد اتّحاد، وفاق و همدلی بودند، توانستند با وفاق کامل و همدلی تمام  اقوام ایرانی را متّحد و حتّی مثل سردار شهید علی هاشمی تعدادی از اهل عراق و اسرای دفاع مقدس را هم در قالب لشکر ۹ بدر بر علیه حزب بعث که ملّت مسلمان و حسینی عراق را به اسارت خود درآورده بود، سازماندهی کنند.
خاطرات شفاهی جانبازان

هم‌دوره من در انگلیس بودی، به نیروهای عراقی بپیوند

جانباز «حسین کریمی» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «به خوبی به یاد دارم صدام به فرمانده ما آذرفر در بی‌سیم گفت: تو هم‌دوره من در انگلیس بودی، به نیروهای عراقی بپیوند ...»

پس از اعلام قطعنامه، عراق ناجوانمردانه عملیات مرصاد را اجرا کرد

جانباز «حسن اولیائی لله لو» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «پس از اعلام قطعنامه، عراق ناجوانمردانه عملیات مرصاد را اجرا کرد و تعداد زیادی از نیروها عقب نشینی کرده بودند و کسی پاسخ تماس‌های ما را نمی‌داد و موشک‌های کاتیوشا از سمت عراق شلیک می‌شد...»
خاطرات شفاهی جانبازان

از هر طرف در کمین نیروهای دموکرات و کوموله بودیم

جانباز «جمشید آقازاده» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «در گردنه کوه از هر طرف در کمین نیروهای دموکرات و کوموله بودیم و پیشنهاد دادم عملیات گریز و فرار را انجام دهیم وگرنه اسیر خواهیم شد...»
خاطرات شفاهی جانبازان

نیروهای بسیجی، ارتشی و سپاهی یکی شدیم برای راندن دشمن

جانباز «جبرئیل حسین‌پور آشنا آباد» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «در زمان جنگ نیروهای بسیجی، ارتشی و سپاهی یکی شدیم برای راندن دشمن، همگی یک صدا و انقلابی بودن و در جبهه دست به دست هم می‌دادند برای دفاع از وطن ...»
خاطرات شفاهی جانبازان

بی‌اختیار بلند شدم و شروع به دویدن کردم

جانباز «حسین الوفی» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «عملیات در حال شروع شدن بود به صورت نظامی نشسته بودم یک دفعه یک ترکشی نمی دانم از کجا آمد و به من اصابت کرد، انگار مرا برق گرفت بالاخره جان آدم عزیز است، بی‌اختیار بلند شدم و شروع به دویدن کردم...»
خاطرات شفاهی جانبازان

دیدم هواپیماها آمدند که شهر را بمباران کنند

جانباز «حسین اصغری آق گنبد» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «در حال بار زدن ماشین آذوقه بودم که دیدم هواپیماها آمدند که شهر را بمباران کنند کنار دیوار ایستاده بودم و نگاه می‌کردم، احساس کردم چیزی از آسمان پایین می آید. همراهم را هول دادم گفتم بخواب زمین ... »

دوره ویژه رنجر را گذارنده و به جنگ‌های چریکی مسلط بودم

جانباز «جمشید آقازاده» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «چون دوره نیروی مخصوص رنجر را گذارنده بودم، به جنگ‌های چریکی مسلط بودم بنابراین دوازده تا نیرو جمع کردم که برویم همرزمان را بیاوریم.»

کلیپ/ علمداران حماسه

کلیپ «علمداران حماسه»، کاری از واحد فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان البرز است که در مناسبت روز جانباز تولید شد، تقدیم مخاطبان می‌شود.

آیین تجلیل از کارکنان جانباز بنیاد شهید سردشت + تصویر

همزمان با ولادت با سعادت حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(ع) با حضور رئیس و معاونین اداره و مسئول مددکاری بنیاد شهید و امور ایثارگران سردشت از همکاران جانباز تجلیل و قدردانی بعمل آمد.
طراحی و تولید: ایران سامانه