قزوین - کتاب

آخرین اخبار:
کتاب
برشی از کتاب «آخرین وداع» | رضایتم را برای رفتن به جبهه گرفت

برشی از کتاب «آخرین وداع» | رضایتم را برای رفتن به جبهه گرفت

در قسمتی از کتاب «آخرین وداع» که روایتی از خاطرات آخرین وداع ۷۲ مادر شهید با فرزندان‌شان است، در آستانه سالروز وفات حضرت ام‌البنین(س) می‌خوانید: «علی‌اکبر که می‌خواست به جبهه برود هنوز برادرش علی‌اصغر جبهه بود. گفتم: نرو، صبر کن برادرت بیاید بعد تو برو. گفت: نه باید بروم ...»
معرفی کتاب | «کبوتران مدرسه»

معرفی کتاب | «کبوتران مدرسه»

کتاب «کبوتران مدرسه»، روایت زندگی چهار شهید دانش‌آموز دوران دفاع مقدس استان قزوین است که در یکصد و ۵۰ صفحه به چاپ رسیده است.
برشی از کتاب «هوشنگ» | دل امام را شاد و دشمن را زمین‌گیر کردند

برشی از کتاب «هوشنگ» | دل امام را شاد و دشمن را زمین‌گیر کردند

در قسمتی از کتاب «هوشنگ» که مجموعه خاطرات جانباز سرافراز «عمران ثقفی» است، می‌خوانید: «جنگ که تحمیل شد، عمران و بسیاری از یاران و همراهانش بیانات امام خمینی(ره) را آویزه گوش قرار داده و همه چیز را رها ساختند تا دل امام را شاد و دشمن را زمین‌گیر کنند و استقلال و شکوه ایران اسلامی را پاسدار باشند ...»
برشی از کتاب «علی بیست بیست» | سرنوشتش شهادت بود

برشی از کتاب «علی بیست بیست» | سرنوشتش شهادت بود

در قسمتی از کتاب «علی بیست بیست» که برگرفته از زندگینامه و خاطرات شهید «علی میوه‌‏چین» است، می‌خوانید: «در زمان کودکی علی، در همان محله قدیم ما در خیابان مولوی قزوین یک شب که او را در آغوش داشتم زلزله‌ای به وقوع پیوست که من بلافاصله علی را برداشته و به حیاط خانه دویدم که با رسیدن ما به حیاط خانه، ساختمان آسیب جدی دید به طوری که اگر ما در خانه بودیم معلوم نبود که جان سالم به در ببریم آن روزگار انگار خداوند علی را نگهداشت تا سرنوشتش با شهادت در جبهه‌ها رقم بخورد ...»
برشی از کتاب «خاکساران» | با مشت و لگد به جانم افتادند

برشی از کتاب «خاکساران» | با مشت و لگد به جانم افتادند

در قسمتی از کتاب «خاکساران» که مجموعه خاطرات جانباز سرافراز عمران ثقفی است، می‌خوانید: «مرا به اتاق حسینی برد و به تخت بست و حسینی را صدا زد و هنوز ده، پانزده ضربه بیشتر نزده بود که خون از پاهایم جاری شد؛ در نتیجه کابل را کنار گذاشتند و با مشت و لگد به جانم افتادند و بعد از لحظاتی دوباره مرا به اتاق بازجویی آوردند ...»
برشی از کتاب «هوشنگ» | شهید «بهشتی» را خواب دیدم

برشی از کتاب «هوشنگ» | شهید «بهشتی» را خواب دیدم

در قسمتی از کتاب «هوشنگ» که مجموعه خاطرات جانباز سرافراز عمران ثقفی است، می‌خوانید: «علی‌اکبر دوستم علاقه زیادی به شهید «بهشتی» داشت. همه کتاب‌ها و جزوه‌های او را می‌خواند و در روز شهادت شهید «بهشتی» به سختی روی پاهایش می‌ایستاد. علی‌اکبر گفت شهید «بهشتی» را خواب دیدم که لباس قرمز بر تن داشت و چند نفر او را دوره کرده بودند، ولی من جلو رفتم و از او سؤالی در مورد کتاب جهان از خداست، خدا از کجاست؟ که ما می‌دانستیم از نوشته‌های شهید «بهشتی» است پرسیدم و او هم به من جواب داد ...»
برشی از کتاب «ستاره شب» | بساط روضه‌خوانی سادات

برشی از کتاب «ستاره شب» | بساط روضه‌خوانی سادات

در قسمتی از کتاب «ستاره شب»، که روایتی از سیره و منش سید آزادگان، شهید «ابوترابی‌فرد» است، می‌خوانید: «پاسبان‌های محل اذیت می‌کردند، نمی‌گذاشتند آنها روضه‌خوانی بکنند و به پدر بزرگم گفته بودند که به این بچه بگویید بساطش را جمع کند ...»
برشی از کتاب «خیابان تبریز» | ذکر یا زهرا(س) را بعد از به هوش آمدن به زبان آورد

برشی از کتاب «خیابان تبریز» | ذکر یا زهرا(س) را بعد از به هوش آمدن به زبان آورد

در قسمتی از کتاب «خیابان تبریز» که گذری بر زندگی و زمانه معلم شهید «قدرت‌الله چگینی» است، می‌خوانید: «شهید چگینی در بیمارستان بستری شد و بعد از مدتی به اتاق عمل رفت. بعد از اتمام جراحی، ناراحت و نگران بالای سرش ایستاده و منتظر بودیم بعد از چند ساعت بیهوشی چشمانش را باز کند. ذکر مقدس یا زهرا (س)، اولین کلامی بود که بعد از به هوش آمدن به زبان آورد ...»
برشی از کتاب «الضاریان» | مشکلش با توسل به شهید انصاریان حل شد

برشی از کتاب «الضاریان» | مشکلش با توسل به شهید انصاریان حل شد

در قسمتی از کتاب «الضاریان» که مجموعه سرگذشت و خاطرات مرتبط به شهید «محمد انصاریان» است، می‌خوانید: «برایش ماجرای شهید الضاریان تعریف کردم و گفتم برو گلزار شهدا و بر سر مزار شهید انصاریان و از او بخواه که مشکلات را حل بکند. او شبانه رفته بود سر مزار شهید و از او کمک طلبیده بود فردای آن روز که پیگیر کارش شدم گفت مشکلم حل شد ...»
برشی از کتاب «با چشمان باز» | چشمم که به بدنش افتاد جا خوردم

برشی از کتاب «با چشمان باز» | چشمم که به بدنش افتاد جا خوردم

در قسمتی از کتاب «با چشمان باز» که برگرفته از زندگانی شهید «سید علی‌اکبر (مصطفی) حاج‌سیدجوادی» است، می‌خوانید: «هر جا که بوی اخلاص می‌آمد پیدایش می‌شد. تشکیلات خاصی نبود که برای ما برنامه‌ریزی کند. همین‌طور ناخودآگاه به هم می‌رسیدیم ...»
۱
طراحی و تولید: ایران سامانه