آخرین اخبار:
کد خبر : ۵۹۷۴۵۰
۲۲:۴۸

۱۴۰۴/۰۵/۱۴
نوید شاهد گزارش می دهد:

یادواره ادبی «پسرم دیگر استراحت کن» ویژه پاسداشت شهید «محمدمرصاد مؤمنی طامه» برگزار شد + متن اشعار برگزیده

شامگاه سه شنبه ۱۴ مرداد ماه یادواره ادبی «پسرم دیگر استراحت کن» ویژه گرامی داشت مقام شامخ بسیجی پاسدار شهید محمد مرصاد مؤمنی طامه که در جریان جنگ دوازده روزه تحمیلی به شهادت رسید، با حضور جمعی از اهالی فرهنگ و ادب کشورهای ایران، هند، افغانستان و پاکستان  با اجرا و دبیری سید مسعود علوی تبار با میزبانی گروه بین المللی هندیران برگزار شد.


به گزارش نوید شاهد، مسعود مؤمنی طامه رزمنده دفاع مقدس و پدر شهید محمد مرصاد مؤمنی طامه در ابتدای این مراسم اظهار داشت: پیش از تولد محمد مرصاد و در زمانی که ما متوجه شدیم قرار است خداوند به ما فرزندی عطا کند آرزومندانه با دعا از خدا خواستیم که فرزند ما در رکاب حضرت صاحب الزمان و در زمره سربازان حضرت قرار گیرد. بعد از تولد تا لحظه شهادت هم الحمدالله همینگونه شد، و محمد مرصاد به دنبال سربازی حضرت صاحب الزمان (عج) بود، بعد از دیپلم به حوزه علمیه رفت، سه سال در حوزه بود سپس در دانشگاه لیسانس حقوق گرفت و در نهایت به سپاه پیوست. لباس سبز سپاه را لباس حضرت علی اکبر امام حسین (ع) می دانست. 
وی در ادامه افزود: به عنوان یک پدر در برابر ایمان و بزرگی روح محمد مرصاد و به آنهمه پاکی، صداقت، درستی و زلالی جسم و جانش از سر حیرت برخی مواقع غبطه می خوردم و برخی مواقع حسادت می کردم. و بیشتر اوقات نگران او بودم که در جامعه چگونه می خواهد زندگی کند. به او توصیه می کردم که در کنار برنامه کاری خودش برنامه دیگه ای که درآمدی هم داشته باشد برای زندگی ردیف کند. اما او می گفت: « پدر! درآمدم کم هست اما برکت داره..».
پدر شهید مؤمنی طامه ادمه داد: از لحاظ احترام به پدر و مادر فوق العاده و  بی نهایت بود.حتی یک مرتبه ما از او یک حرف تند، یک درشتی، یک حرف نسنجیده و حتی یک اخم هم ندیدیم. از لحاظ اخلاقی جمیع صفات نیکو را داشت اهل غیبت و صحبت های مهمل و بی ربط به هیچ وجه نبود. خلق و خوی پاک و بی نهایت نیکوی او به گونه ای بود که همیشه خدا را شکر می کردم که نعمتش را برای من تکمیل کرده است.
وی در انتها عنوان کرد:  دو امتیاز آشکار و برجسته محمد مرصاد یکی ولایت پذیری فوق العاده، و دیگری آرزومندی او برای شهادت بود. به هر آستان متبرکه و هر امام زاده ای که برای زیارت می‌رفت تنها دعای او برای خودش توفیق شهادت بود. مخصوصا در مشهد مقدس و در پنج شش زیارت اربعینی که به همراه هم به کربلا مشرف شده بودیم تنها چیزی که محمد مرصاد از آقا امام حسین (ع) و آقا امام رضا (ع) می خواست شهادت بود. طالب شهادت در جوانی بود، بسیار پرکار و فعال بود، و هر وقت به استراحت توصیه می شد می گفت: «استراحت بعد از شهادت». 

یادواره ادبی «پسرم دیگر استراحت کن» ویژه شهید پاسداشت شهید «محمدمرصاد مؤمنی طامه» + متن اشعار برگزیده
سید سلمان صفوی پژوهشگر فلسفه اسلامی و مدیر مرکز بین المللی مطالعات صلح لندن دیگر سخنران این محفل شهادت را تاج ابدیت و راز معراج دانست و بیان داشت: شهید، رخت برنمی‌بندد ، بلکه چون ستاره‌ای در آسمان عزّت و جلال جای می‌گیرد. او آیه‌ای است که در محراب‌های شکوه و بزرگی تلاوت می‌شود و به دعایی در قلب‌های آزادگان تبدیل می‌شود که هرگز فراموش و محو نمی‌شود.
شهادت، محال است که غیبت باشد... بلکه حضوری است گویاتر از هر حضور دیگری. این حیاتی است که درست در لحظه پایان یافتن حیات جسمانی آغاز می‌شود. روح شهید به معراج می‌رود و در بزم انس با حضرت حق، جاودانه می‌گردد.
رئیس آکادمی مطالعات ایرانی لندن خاطر نشان کرد: شهید محمد مرصاد مؤمنی طامه، مصداق بارز جانفشانی در راه دفاع از امنیت و تمامیت ارضی ایران عزیز است. او با رشادت و مردانگی تمام، در کنار دیگر شهیدان والامقام تجاوز رژیم صهیونیستی به خاک کشورمان، جان شیرین خود را شجاعانه در برابر دشمن غدار فدا کرد و به دیدار محبوب شتافت. قهرمان واقعی این نبرد، ملت سرافراز ایران است؛ ملتی که یکپارچه و مقاوم در برابر ظلم ایستاد و دشمن صهیونی را به زانو درآورد.

یادواره ادبی «پسرم دیگر استراحت کن» ویژه شهید پاسداشت شهید «محمدمرصاد مؤمنی طامه» + متن اشعار برگزیده

سید مسعود علوی تبار شاعر، پژوهشگر و فعال فرهنگی در بخشی از سخنان خود عنوان داشت: معنا و مفهوم حقیقی سخن شهید حاج قاسم سلیمانی مبنی بر «تا کسی شهید نباشد، شهید نمی شود. و شرط شهید شدن، شهید بودن است» را به درستی در تأمل در سیره شهدا می توان دریافت کرد. به گفته والدین و نزدیکان شهید محمد مرصاد مؤمنی طامه، او تمنای شهادت را به عنوان تنها خواسته شخصی و آرزوی همیشگی خود در تمامی دعاهای خود در پیاده روی های متعدد اربعین، در حرم آقا امام رضا (ع)، و در دیگر اماکن متبرکه از خداوند خواسته بود. او که ایمان و اخلاص را آگاهانه زیسته و شهادت را عاشقانه زندگی کرده بود، خداوند نعمت جاوید شهادت را در تیرماه ۱۴۰۴ به او اعطا و او را همنشین اولیاء و ابدال خود گردانید. 
سید مسعود علوی تبار در پایان خاطر نشان کرد: روایت زندگانی شهید محمد مرصاد مؤمنی طامه که بر روی محورهای برجسته ای همچون،داشتن آرزوی همیشگی شهادت، ولایت پذیری عمیق، احترام بی نهایت به والدین، و خستگی ناپذیری در انجام فعالیت های جهادی استوار بود را می تواند به عنوان یک سند تربیتی مهم برای خانواده ها، مربیان فرهنگی، و نسل جوان کشور عزیزمان ایران قرار داد.

سید محمد رضا موسوی صابری کارگلی، شاعر و پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی از منطقه لداخ کشور هندوستان دیگر سخنران این نشست عنوان داشت: در زندگی‌نامه‌ی انسان‌های موفق در عرصه‌های مختلف دنیا که نگاه می کنیم، می‌بینیم هر کدام به دلیل یک یا چند ویژگی خاص، توجه ما را به خود جلب می‌کنند. مثلاً وقتی درباره‌ی عبدالکلام، رئیس‌جمهور فقید هند و دانشمند برجسته، مطالعه می‌کنیم، روحیه تلاش، تواضع و علم‌دوستی او ما را تحت تأثیر قرار می‌دهد. یا وقتی از زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی می‌خوانیم، اخلاص، توکل و شجاعت او دل‌ها را می‌رباید. در همین راستا، وقتی من شرح کوتاهی از زندگی شهید محمد مرصاد مؤمنی طامه را خواندم، در میان همه ویژگی‌های برجسته‌اش، آنچه بیش از همه در دل من نشست، احترام و ادب عمیق او نسبت به پدر و مادرش بود. ادب و محبتی که نه لحظه‌ای قطع شد و نه در سخت‌ترین شرایط کم‌رنگ گشت.
استاد دانشگاه کشمیر هند افزود: پدر بزرگوار این شهید عزیز با صداقت و افتخار می‌گوید:«ما هرگز از او حتی یک اخم، یک سخن تند یا نسنجیده نشنیدیم». و این جمله، خود گویای کوهی از تربیت، معرفت و ادب است. قرآن کریم به زیبایی در سوره اسراء، آیه ۲۴ می فرماید: «و برای آن دو از سر مهربانی، بال تواضع فرود آر و بگو: پروردگارا! بر آن دو رحم کن، همان‌گونه که مرا در کودکی پروردند.» و پیامبر اسلام (ص) می فرمایند: «خشنودی خدا در خشنودی پدر و مادر است و خشم خدا در خشم آن دو»، شهید محمد مرصاد مؤمنی طامه، جوانی بود که این آیات  و احادیث را با عمل و به صورت عینی معنا کرد.

موسوی صابری در پایان خاطر نشان کرد: آری، کسی که پدر و مادر را آزار نداد، زبانش  به تندی لحظه ای باز نشد، نگاهش از احترام نگذشت، چگونه خداوند او را از درگاهش محروم می‌سازد؟ شهادت، پاداش ادب و اخلاص و توکل بود. امید واریم خداوند ما را نیز از وارثان چنین ادب و معرفتی قرار دهد.

یادواره ادبی «پسرم دیگر استراحت کن» ویژه شهید پاسداشت شهید «محمدمرصاد مؤمنی طامه» + متن اشعار برگزیده


سید حکیم بینش شاعر و پژوهشگر افغانستانی گفت: ما خیلی وقت ها با کسانی حشر و نشر داریم که تازه بعد از رفتن شان می فهمیم که چه گنج ها و گوهرهایی داشتیم که از آنها بی خبر بودیم. شما گاهی که زندگی نامۀ برخی از شهدا را می خوانید غرق در تحیر می شوید. می بینید که آن ها همۀ خوبی ها را در خود جمع و لیاقت شهادت را پیدا کرده بودند. وی خاطر نشان کرد: یکی از این شهیدان شهید محمدمرصاد مؤمنی طامه است. پدر این شهید بزرگوار می گوید که من به پاکی و صداقت و درستی و زلالی محمد مرصاد غبطه می خوردم. خب این نهایت کمال یک انسان است که از لحاظ معنوی و معرفتی به جایگاهی برسد که دیگران خاصه پدر شخص غبطۀ آن جایگاه را داشته باشند. 
سید حکیم بینش در پایان تصریح کرد: خانواده و نزدیکان شهید از بارزترین و بلکه بارزترین ویژگی این شهید والا مقام را ولایت پذیری فوق العاده شهید یاد کرده اند. این شهید والا مقام می کوشیدند هم در فهم سخنان رهبری و هم در عمل به آن ها، راه درست را بروند. ایشان می کوشیدند پشت سر رهبر حرکت کنند و آنگونه که گفته اند بسیار نگران مقام معظم رهبری بودند و همواره برای سلامتی ایشان دعا می کردند
...
در این یادواره ادبی شاعرانی چون علیرضا قزوه، ایرج قنبری، امیر عاملی، سید حکیم بینش، علی مزمل لاهوری، مهدی باقرخان، سید مهدی بنی هاشمی لنگرودی، نغمه مستشار نظامی، پروانه نجاتی، اعظم سعادتمند، زهرا پرویزی، صبا فیروزی، نگین نقیبی، نیره جهانشاهی، و نجمه بنائیان بروجنی حضور داشتند.


برخی از اشعار قرائت شده در این نشست 
پروانه نجاتی

پسرم خوب استراحت کن
بعد از این روزهای پر کاری
به شهادت رسیده ای دیگر
گفته بودی که وقت کم داری
من به تو افتخار می کردم
در مسیری که پاسداری بود
در لباسی که سبز قامت تو
مثل شمشادها بهاری بود
روز و شب از خدا طلب کردی
که شهادت شود سرانجامت
مؤمن من محمد مرصاد
ای فدای قشنگی نامت
دل من تنگ می شود بی تو
تو که چون رود مهربان بودی
تو که با خُلق آسمانی خود
گویی از اهل آسمان بودی
قاب عکسی نشسته در چشمم
که پر از استواری و عشق است
اینکه آرام اشک می ریزم
قصه ی بی‌قراری و عشق است
کربلا و نجف، پیاده روی
خاطراتش نمی رود از یاد
پسرم دیگر  استراحت کن
راه را من ادامه خواهم داد

اعظم سعادتمند
شبی که رد شدی از مرز جستجوهایت 
سوال تشنه‌تری بود در سبوهایت
دمی نگاه نکردی به قاب پشت سرت 
مگر چه جاذبه‌ای داشت روبه‌روهایت 
کسی شنیده که فوجی ستاره آمده‌اند
برای عرض خوش‌آمد به سمت و سوهایت
همیشه با شهدا حرف می‌زدی اما 
بدون واژه روان بود گفتگوهایت 
تو خواستی بروی پیش از آنکه بنشیند
بهار عمر پدر! برف روی موهایت
مدافع وطن خود شدن... شهید شدن.‌..
چقدر زود رسیدی به آرزوهایت
...
نجمه پور ملکی
آیتِ عظمی وطن و ، فجرِ معلی  وطن و
طامه ی کبری وطن و، تنگه مرصاد وطن
قله کرکس وطن و ، نسخه اطلس وطن و
خاک مقدس وطن و عشق خداداد وطن
دام و زراعت همه تو، روح طبیعت همه تو
فصل گلابی شده  و ، تحفه عزت همه تو
آه در این مِه زدگان ، کوه صلابت همه تو
از عرق سرد جببن ، خانه ی آباد وطن
آب حیات است تو را ، هشت قنات است تو را
تعزیه و نخل و عزا ، عیدِ برات است تو را
کوه نطنز از همه سو، درس ثبات است تو را
در همه اخبار جهان ، دانشِ بنیاد وطن
ای پدر از جنگ بگو، از نفس تنگ بگو
قصه سیمرغ در این ، بزم خوش آهنگ بگو
از دل سی سرو شهید ، خفته در این سنگ بگو
آه که جانباز شدی ، تا شود آزاد وطن
ای پدر از شوق حرم ، در همه جا در همه دم
نذر رضا (ع)می کنم و ، می روم و می گذرم
خواسته ای نیست مرا ،غیر شهادت به دلم
خواب حرام است به من ، زخمی بیداد وطن
 کاوه بی باک منم، دشمن ضحّاک منم
شور جهادی به سرم ، آرش این خاک منم
مثل سیاوش همه جا، پیرُهن چاک منم
پای همه حادثه ها ،در دل خرداد وطن
روح ولایت طلبی، عشق حقیقت طلبی
کرده رها از دل و جان ، گوشه ی راحت طلبی
مرد نبرد و خطرم، مرد شهادت طلبی
وای که تنها بشود، در شب میعاد وطن
گفت ولایی نشدی ، رنگ خدایی نشدی
تا غم جان است تو  را ، کرب و بلایی نشدی
در قفس تن چه کنی؟ چون که هوایی نشدی
قافله سالار شده ، پرچمِ در باد وطن
آمده در خانه زده ، شعله به کاشانه زده
دشمن بی اصل و نسب  ، حقّه خصمانه زده
 دخترک شهر مرا ، آه غریبانه زده
غرق سکوت است جهان ، یکسره فریاد وطن
راهی دیدار شدم ، زخمی پیکار شدم
مثل بسیجی شدنم ، عاشق این کار شدم
بال و پرم سوخت ولی، آه سبکبار شدم
گر برود یادِ همه، کِی رود از یاد وطن؟
از دل پرپرشدگان ، از صف اکبرشدگان
پیکر من آمده چون، پیکر اصغرشدگان
ای پدرم نوحه بخوان ، از غم بی سر شدگان
آه که سیراب شد از ، لاله و شمشاد وطن
دیده کسی غبطه خورد؟  یک پدری بر پسرش
صدق و صفا روح ادب،  خصلت قرص قمرش
رفته شبی ...گمشده و...، بی خبریم از سفرش
باز محّرم شده و ، روضه اجساد وطن 
سبز به تن کرده یلی، داغ پس از داغ ولی
مانده حسینیه ما ، بر سر عهد ازلی
مثل عصایی که زده ، تکیه بر آن دستِ علی
کوه منم کوه تویی، قصه فرهاد وطن
زائر من شاعر من  خواهر من مادر من
ای که در این قطعه شدی، یاور و همسنگر من
مشتِ گره کرده بخوان ، با من و با رهبر من
شاد وطن شاد وطن  شاد وطن شاد وطن

سیده کبری حسینی بلخی(افغانستان)

ره سپردی به قلّه های جهاد 
تا شدی از حضیض تن آزاد
پدرت روی نیک فرزندش
نام نیکی به یادگار نهاد
نام نیکت محمّد است ؛ولی
بر ستم پیشگان شدی مرصاد
زیستی چون شهید؛ در جانت 
چشمه‌ ی زندگی به راه افتاد
های سرباز حضرت مولا_
از تبار اباذر و مقداد!
زنده ای و هنوز هم چون رعد
بر سر خصم می زنی فریاد
مرگ بر دودمان آل یهود
مرگ بر آن رژیم بی بنیاد
در زبان تمامِ یارانت
خامش و ساکت این شعار مباد
رحمت بیکران به آل علی(ع)
لعنت جاودان به آل زیاد
هان رسیده ست روزهای ظهور
طی شده روزگار استبداد

فرزانه قربانی
تو هم در قلب آیینه اقامت کرده ای مرصاد
جهانی را به نور خویش دعوت کرده ای مرصاد
به جای خالیت که خو نکرده چشم های ما
به آن دنیای رویایی تو عادت کرده ای مرصاد؟
اطاعت از ولی در اعتقادت بود و خوشحالی
جوانی را اگر خرج ولایت کرده ای مرصاد
لباس پاسداری را که پوشیدی ،همه دیدند
برای پر زدن غسل شهادت کرده ای مرصاد 
مزارت بوی تربت می‌دهد،عطر حرم دارد
امامت را شب جمعه زیارت کرده ای مرصاد؟
دم رفتن حسابی خسته بودی ،شک ندارم که 
در آغوش شهادت استراحت کرده ای مرصاد

سید مسعود علوی تبار

دیگر نکشد دلش ز حسرت فریاد
دیگر نکَند غصه ز قلبش بنیاد
زان رو که دگر عطر شهادت نبوَد
گمگشته آغوش محمد مرصاد
...
ناصر دوستی

خورده به هم قواعد و مضمون! تو کیستی ؟
لیلا شده یه عشق تو مجنون!  تو کیستی ؟
"ای صید دست و پا زده در خون "تو کیستی؟
"باز این چه شورش است‌..." غزل   محتشم نوشت 
نام تو را مُدافع ناب حرم نوشت 
افشانده عطر سیب تن تو گُلاب را 
رو کرد نسل دیگری از انقلاب را 
پُر کردی از گلوله ی  آهت خشاب را
نبض زمین،  دوباره به فریاد آمدی 
خورشیدی، از قبیله مرصاد آمدی 
ای اوج درد و این همه سرتاسر تو رخم
سرتا به پا تو زخمی و بال و پر تو زخم
سرباز بی سپر همه ی  پیکر تو زخم 
از تن رها و عاشق بی شیل و پیله ای
از قوم طامه؟  ماه کدامین قبیله ای ؟
پوشیده ای چنین به تن خویش ارغوان
بنگر بغل گشوده برای تو آسمان 
ای سوژه همیشگی شعر و داستان 
شاعر سرود شور شکیبایی تو را 
ابراز کرده قصّه شیدایی تو را 
شد قسمتت شراب شهادت در این سبیل 
زیبا نشست روح تو بر بال جبرئیل
ای از شکوه تو مُتلاطم خلیج و نیل 
زیباست لحظه لحظه در این عشق زیستن
هق هق زدن ز شوق شهادت گریستن 
خونت چکید و لفظ امان را بنا گذاشت
بر روی زخم های دل ما دوا گذاشت 
در قرعه و به  قسمت ما کربلا گذاشت 
یکریز پر زدیّ و رسیدی به کوی دوست 
افتاد تا نگاه زلالت   به روی دوست 
ای شُهرتت بسیجی و سرباز هیئتی
نوش تو باد شربت وصلت چه شربتی!
شوقت شهادت است چه شوق شهادتی 
آه ای شهید، قصّه وصلت شنیدنی ست
این شوق و این شهادت ناب تو دیدنی ست 
شد شرحه شرحه سینه تو مملو از غمی
سربازِ در تلاطُمِ خطِّّ مُقدّمی 
آتش فشان خفته ای و داغ اعظمی 
ظلمت کنار می رود و ماه می رسد 
آسوده باش منتقم از راه می رسد 
هردم ، دم از صلابت دیرینه می زنیم
فالی دوباره بر تو و آیینه می زنیم
سنگ تو را دوباره بر این سینه می زنیم
لبریز شد دوباره ز عشقت وجودمان 
آغاز گشته باز به نامت سرودمان 
...
نگین نقیبی

خنده به لب با چشم‌هایی تر می آید
"این عشق‌ها تنها به یک مادر می آید
عکس تو را دارد بغل با نوحه خوانی
می گوید از میدان علی اکبر می آید
پر می‌کشد قلبش برای دیدن تو
گفتند دارد یک گل پرپر می آید
در زیر لب نجواکُنان با خویش گوید
دیدی چگونه انتظارت سر می آید؟
یک اربعین شد روی ماهت را ندیده
با یاد مرصادش به پشت در می آید
دیگر کمر خم کرده مادر از غم تو
اما چه محکم از پس غم بر می آید
...
رسول شریفی 
(۱)
حدیث از بی نهایت کن محمد
شهادت را روایت کن محمد
مرا با داغ دل بگذار و بگذر
محمد استراحت کن محمد
                                   
(۲)
قلم در خون شد و در اشک  نامه
سیه پوشیده از داغ تو طامه
برو با خستگی هایت که داری
محمد راه تو دارد ادامه

  شعبان کرم دخت

خوشا! زیبایی آیینه‌وارش

نشسته آسمانی در کنارش

نشان از غیرت مرصادی‌اش داشت

نشانی‌های خون بیقرارش


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه