شهید «جاوید کوهی فرد» شب عملیات نوشته است: به شهادت فکر می کنم و به اینکه آیا چند ساعت دیگر به دیدار معبودمان خواهیم رفت؟

به شهادت فکر می کنم و به اینکه آیا چند ساعت دیگر به دیدار معبودمان خواهیم رفت؟

به گزارش نوید شاهد اردبیل، شهید جاوید کوهی فرد، هجدهم خرداد 1347 در شهرستان اردبیل دیده به جهان گشود. پدرش اسداله، فروشنده تره بار بود و مادرش سکینه نام داشت. دانش آموز سوم راهنمایی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سیزدهم آبان 1362 با سمت بیسیم چی در عملیات والفجر4 در پنحوین عراق بر اثر اصابت ترکش به پاها شهید شد. مزار او در گلزار شهدای غریبان اردیبل واقع است.

بسمه تعالی
تاريخ: 61/12/11
شب حمله است و ساعتی بعد رزمندگان اين حماسه آفرينان در جنگ حق عليه باطل به سوی مقصد حرکت خواهند کرد من نيز با آنها همراه خواهم بود اکنون پاسی از شب گذشته و هيچ کدام از رزمندگان به خود اجازه خوابيدن يا چرت زدن نمی دهند. از سنگرها آوای دلنشين به گوش می رسد. به هر سنگری که چشم می‌دوزم يا گوش به صدای رزمندگان اندرون آن می‌دهم هم گريه و زاری و دعا و نجوا و نماز است که از رزمندگان سر می‌زند و خدا شاهد است که چقدر زيباست. شايد از هر حالتی زيبا باشد که هست دعا و حمد و نيايش و راز و نياز باخدا و آن هم در شب عمليات که شايد براي بعضی از رزمندگان آخرين نماز آنها باشد در اين جهان.

به سنگر باز می‌گردم تا حسين را بيابم گوشه‌ای به سجده افتاده است و آرام آرام در حالی که قطرات اشک بر زمين کف سنگر می‌ريزد در حال نجوا با خدای خويش است و طلب پيروزی و شهادت می‌کند. خدايا... ای ابدی، ای آفريننده، ای پناه دهنده پناهندگان به حرمت خون شهيدان و 14 معصومين(ع) مرا بيامرز و شهيدم کن. خدايا آيا من گنهکار نيستم آيا من بنده ناپاک تو نيستم.
آيا تو بخشنده و مهربان نيستی؟ چرا پس...؟ ای خدا مرا ببخش. خدايا... خدايا....
از سنگر بيرون می‌آيم و او را با خدای خويش با معبودش که پروردگار همه ماست تنها می گذارم. حسين واقعا شاگرد سرورش حسين (ع) است او رزمنده مکتب سرورش می‌باشد.

جوانی است 16 ساله با صورت گندمی و مهربان که از صورتش نور می درخشد. به طرف تپه می روم. از سنگرها فاصله می گيرم و بر بالای تپه اتراق می کنم و اکنون ندای رزمندگان، گريه آنها، شادی آنها، حرکت آنها از اين سو به آن سو و روحيه شکست ناپذير آنها و شادی آنها در گوشم زمزمه می کند ولی لحظه ای از ياد حسين غافل نمی‌شوم.
تصميمی می گيرم، دست در جيب می کنم تا دفترچه کوچک و خودکارم را از جيب دربياورم، تصميم دارم زندگاني حسين را آنطور که خلاصه‌وار برايم تعريف کرده است به قلم بکشم، علت اين کار آن است که حسين دردمند بود و در زندگی خود مشقت‌ها و مصيبت‌ها و دردها و رنجهای زيادی را بر دوش حمل کرده بود.

می دانيد که آبرو هم فطری است و علاقه به فرزند هم در زمان های گذشته به خاطر اينکه داشتن دختر ننگ بود پدر برای حفظ آبروی خود با دست خودش دخترش را چال می کرد. بنابراين معنای فطری بودن آن نيست که انسان به دنبال آن برود زيرا بعضی وقتها فطرتی روی مسئله فطری ديگری را می پوشاند. فطري بودن به انسان غرور و افتخار می دهد مانند مادری که دختر فرزند خويش را در آغوش کشيده است احساس افتخار و غرور می کند و حتی به مادری که فرزندش را دوست ندارد انتقاد می کند.
می فهميم که غرور و انتقاد و علاقه و احساس همه فطری است حالا ببينيم پرستش خدا هم فطری است يا نه؟

معبودا ...
گيتی پر از سنگ و فلز است اما هر سنگ و فلز، در گهربار نيست.
دنيا به روی خود بس زن و دختر ديده است اما هر دختر و زن زينب کبری نيست.
مادر زياد و همسر زياد هست اما هر همسر و مادر فاطمه زهرا نيست
خواهر زياد است و از حد زياد اما هر خواهر شيرزن کربلا نيست
همسر زياد است و از حد زياد اما هر همسری براي علی(ع) زهرا نيست

دفتر را کنار می گذارم و به فکر فرو می روم به حسین فکر می کنم. به شهادت فکر می کنم و به اینکه آیا چند ساعت دیگر به دیدار معبودمان خواهیم رفت؟

 

انتهای پیام/

 

 

منبع: نویدشاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده