مادر شهید مدافع حرم اصغر پاشاپور
سه‌شنبه, ۰۵ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۱۵:۴۷
مادر شهید در گفتگو با نوید شاهد تعریف می‌کند: «آخرین باری که با او تلفنی صحبت کردم گفت: ما داریم میریم خط، مامان خیلی برای ما دعا کن! از آن دعا قشنگت، بگو عاقبت به خیر بشید و من دعا کردم »

مامان برایم دعایِ شهادت کن

به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران: مقام والا و ارجمند مادر جایگاه ارزشمندی در دین مبین اسلام دارد و تربیت و پرورش فرزندان و مدیریت خانواده برعهده مادران است. مادران جامعه نقش محوری در انتقال ارزش ها دارند و در انتقال آن به نسل های بعد و تداوم آن و ایجاد آرامش و امنیت و تحقق اهداف بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی در خودسازی انسان ها، جامعه پردازی و رسیدن به تمدن نوین اسلامی بسیار اثرگذار هستند.

روایت های مادران شهدا از رشادت های جوانانی که از نسل امروز بودند و با ایثار و فداکاری آرامش را برای هم نوعان خود در داخل و خارج از کشور رقم زدند، سرشار از پند و حکایت های درس آموز زندگی است.

بیشتر بخوانید: فیلم| مصاحبه با والدین شهید مدافع حرم «اصغر پاشاپور»

فیلم| گفتگو با خانواده شهید "اصغر پاشاپور"

شهدای مقاومت مجاهدانه در خطی فراتر از مرزهای ایران قدم گذاشتند و نشان دادند که عشق و ارادت به ولی امر حد و مرز ندارد و این آموزه را از دامن مادرانی که پرورش یافته مکتب فاطمی بودند آموختند و با تمام وجود، جان خود را در دفاع از حریم اهل بیت (ع) نثار کردند. 

پای صحبت های مادرانه شهدای مقاومتی نشستیم که پرورش یافته مکتب سلیمانی‌اند و از خاطرات آن دوران که در کنار فرزندان برومندشان داشتند گفت‌وگویی صمیمی انجام شد. 

دعای قشنگ مادر حاج ذاکر

یک ماه از شهادت حاج قاسم سلیمانی گذشته بود و حاج اصغر پاشاپور معروف به حاج ذاکر که تاب دوری از سردار را نداشت، مزد تلاش هایش را گرفت. 

مادر شهید اصغر پاشاپور با صبوری و آرامش خاص از خاطرات آن روزها تعریف کرد؛ هر وقت با اصغر تماس می گرفتیم خودش را می رساند و همیشه می گفت: «دعا کنید عاقبت به خیر شوم، هم خودم و هم بقیه بچه ها و دوستان».

اصغر برای حاج قاسم اینقدر عزیز بود که حاجی در جلسه فرماندهان گفته بود: «اصغر نگید؛ بگید اصغر اکبر من».

حکایت سیب زمینی خورشت قیمه 

در مجلسی حاج قاسم، فرزندان و همسران شهدا را دعوت کرد. حاج قاسم بچه های شهدا را در آغوش گرفت، بوسید و محبت میکرد و وقتی فرزندان شهدا را می‌دید، اشک می ریخت.

در آن مجلس نوبت ما شد که با حاج قاسم صحبت کنیم و قرار شد برای دیدن پسرم به سوریه برویم. تقریبا دو سه هفته‌ای گذشته و به سوریه رفتیم. در هتل ایرانی ها ماندیم و هر چه منتظر شدیم اصغر نیامد ولی محمد پورهنگ آمد و سراغ اصغر را گرفتم و گفت اصغر را ندیدم. 

قبل از رفتن به سوریه اصغر گفت؛ مامان به اندازه ۲۰ نفر برنج ایرانی بیار ولی خورشت قیمه را درست کن بیار. من هم خورشت را اینجا درست کردم و سیب زمینی جدا گذاشتم. وقتی رسیدیم گفتم حاج محمد قیمه را آوردم. گفت صبر کنید تا اصغر بیاد. 

اصغر آمد و غذاها را به آنها دادم و بعد ازش پرسیدم که اصغر جان خورشت خوشمزه بود؟ گفت سیب زمینی اش خیلی عالی بود. از حاج محمد پرسیدم و گفت؛ سیب زمینی اش خیلی خوب بود. گفتم مگه شما نخوردید؟ گفت مامان شما تصور کنید چند نفر گرسنه که چند روز و چند ساعت غذا نخوردند و در کنارت باشند، شما میتوانید این خورشت را بخورید؟ گفتم نه. گفت پس راضی باش که غذا را به آنها دادیم و یک سیب زمینی که شما زحمت کشیده بودید را برداشتیم. آن غذایی که شما آورده بودید برای ۴۰ نفر تقسیم کردیم، آنها کسانی بودند که داعش گرفته و در خرابه‌ها بودند و ایرانی‌ها جلوی خط رفتند و این اسرا را آزادشان کردند و اینها مدتی گرسنه بودند. 

سر اصغر با من صحبت کرد!

زمانی که حاج قاسم به شهادت رسید، من برای جراحی قلب بیمارستان بودم با شنیدن خبر شهادتش، فشار و قند خونم بالا رفت و عمل به تاخیر افتاد. همان زمان بود که اصغر تماس گرفت، آن روز یک هفته قبل از شهادتش بود، گفت: «ما داریم میریم خط، مامان خیلی برای ما دعا کن! از آن دعا قشنگت، بگو عاقبت به خیر بشید و من دعا کردم و بعد گفت دیشب رفیق شفیقم حاج محمد پورهنگ را خواب دیدم» و شروع کرد به تعریف کردن خواب و می‌خواست من را متوجه این اتفاقات بکند. 

آن روز برگشتیم منزل و شرایط عادی نبود، شب قرص‌هایم را خوردم و خوابیدم و قبل از بیدار شدن برای نماز صبح، خواب دیدم که فقط سر اصغر با من صحبت می‌کند، گفتم: «پس اصغر جان! بدنت کو»؟ گفت: «مامان خوشحال باش بدنم جای خوبیه خیره انشاالله نگران نباش» و حدود ۲۰ روز بعد جنازه شهید را از سوریه آوردند و پیکرش را مبادله کردند. 

گفتگو: مهدی پارسا

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده