روایتی خواندنی از رزمنده دوران دفاع مقدس شهرستان ورامین "محمد روغنی"؛
سه‌شنبه, ۱۳ مهر ۱۴۰۰ ساعت ۰۸:۴۶
نوید شاهد - رزمنده دوران دفاع مقدس شهرستان ورامین "محمد روغنی" می‌گوید: «روزی که جنگ شروع شد، من در شهر مشهد بودم، خربزه بار کامیونم کرده و می‌خواستم برگردم تهران. شب بود، قبل از حرکت مثل همیشه نبود، یک گوینده مرد با لحن التهاب آلودی سخن می‌گفت. آرام و قرار نداشت...» ادامه این ماجرا را در نوید شاهد بخوانید.

روزی که جنگ شروع شد!

به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران، بی شک تداعی خاطرات شهیدان، آزادگان و جانبازانی که جان، عمر و یا عضوی از پیکر خود را فدای آرمان های انقلاب شکوهمند اسلامی کردند، ما را برای ادامه دادن راهشان مصمم تر خواهد کرد.

در ادامه روایتی خواندنی از رزمنده دوران دفاع مقدس شهرستان ورامین "محمد روغنی" تقدیم مخاطبان ارجمند می شود.

سرآغاز نقش من در جنگ

روزی که جنگ شروع شد، من در شهر مشهد بودم، خربزه بار کامیونم کرده و می‌خواستم برگردم تهران. شب بود، قبل از حرکت مثل همیشه نبود، یک گوینده مرد با لحن التهاب آلودی سخن می‌گفت. آرام و قرار نداشت.

اول حواسم نبود که دارد چه می‌گوید. فکر کردم یک نمایش رادیویی است. ولی با کمی‌دقت دیدم موضوع جدی است. گوینده با هیجان خاصی از تجاوز رژیم بعث عراق به میهن اسلامی خبر می‌داد و با شوری حماسی از مردم انقلابی به مقاومت در برابر متجاوزین دعوت می‌کرد.

گوینده در گوشه‌ای از صحبت‌هایش از کسانی که وسیله نقلیه اعم از اتوبوس، کامیون و یا این‌گونه وسایط نقلیه داشتند، درخواست کرد برای انتقال مردم آواره از شهر و دیار جنگ زده‌شان به جاهای امن و تخلیهِ کالاهای انبار شده در بنادر جنوب به خصوص بندر امام در ماهشهر به دیگر شهرها به یاری انقلاب و نظام بشتابند.

خبر تکان دهنده‌ای بود. به محض شنیدن حرف‌های گویندهِ رادیو، پایم را روی پدال گاز فشار دادم و با سرعت راهی تهران شدم. در حین بازگشت نگاهم را از قاب پنجره به گنبد طلایی امام رضا(ع) دوختم و در حالی که اشک در چشم‎هایم حلقه زده بود، خدا را به آبروی آن امام بزرگوار قسم دادم شر دشمنان را از سر انقلاب و کشورمان کم کند.

در طول مسیر مدام صدای ملتهب گوینده در گوشم می‌پیچید که:

- بشتابید به یاری مردم بی‌دفاع خوزستان.

پس از تخلیهِ بار در تهران به‌رغم خستگی زیاد، بدون معطلی راهی جنوب شدم. رفتم ماهشهر. کالاهای زیادی در بندر امام مانده بود. من بار گندم را ترجیح دادم. گفتم در جنگ هیچ چیز به اندازهِ نان اهمیت ندارد.

پس از بارگیری به سرعت راهی تهران شدم. در بین راه تعدادی از مهاجرین جنگ‌زده را هم سوار کردم و با خود به اهواز منتقل کردم. این شد سرآغاز نقش من در جنگ؛ و از همان روز خودم و کامیونم را وقف جنگ کردم.

یک روز پس از تخلیهِ گندم‌ها در سیلوی تهران، دوباره عازم جنوب شدم. این بار عراقی‌ها دامنهِ حملاتشان را به غیر نظامی‌ها بیشتر کرده بودند. علاوه بر توپخانه دشمن، هواپیماهای جنگنده بی‌وقفه به‌سوی مردم بی‌دفاع حمله‌ور شده، با بی‌رحمی تمام آنان را در جاده‌ها و در میان نخلستان‌ها به گلوله می‌بستند و به خاک و خون می‌کشیدند.

در چنین شرایط سخت و کشنده، دل را به دریا زدم و زیر گلوله باران دشمن خودم را رساندم به بندر امام.

دوباره گندم بار زدم و این‌بار هم با موفقیت مأموریتم را به سرانجام رساندم.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده