فراز و نشیب‌های یک زندگی عاشقانه به روایت یک همسر شهید/ قسمت اول
سه‌شنبه, ۲۹ تير ۱۴۰۰ ساعت ۰۹:۰۰
نوید شاهد - مهری شمسایی دبیر بازنشسته و همسر شهید «سیدمحسن اخوت» در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران می‌گوید: «خرید طلا و جواهرات برای عروس، مثل همیشه رسم بود، ولی اینها برایم مهم نبود و با یک حلقه به آقامحسن بله گفتم چون من همه چیز را در سادگی می‌خواستم. آقامحسن با حرفهایش در مورد زندگی نگاهم را تغییر داد.»

حکایت پایداری و صبر همسران شهیدان را نمی توان آن چنان که شایسته است، به نگارش درآورد. نسلی شجاع، متعهد و دل سوز که همواره حامیان مردانی بودند که ردای شهامت و شجاعتشان، پیچیده ترین ابزارهای نظامی شرق و غرب را در هم کوبید. نقش آفرینی همسران شهیدان بزرگوار در عرصه خانواده و اداره هنرمندانه زندگی با وجود مشکلات دوران هشت سال جنگ تحمیلی و نیز تلاش شبانه روزی و طاقت فرسای آن تلاش گران بی ادعا، ولی مثبت و اثرگذار، واقعیت های ارزشمند و با شکوهی را از صبر و فداکاری در دفتر افتخارات زنان تاریخ ثبت کرد تا جایی که برخی جنبه های زندگی این بزرگواران می تواند الگو و راهنمای زندگی زنان عصر حاضر باشد.

همسران شهید، با تحمل سختی ها و دشواری های فراوان و با دادن روحیه به همسرانشان، نقش بزرگی را در پیروزی جنگ ایفا کردند و چه بسا شأن آنها، کمتر از شهید نباشد.

سادگی معیار اصلی من در زندگی بود/ آقامحسن با حرفهایش زندگی‌ام را تغییر داد

آنچه در ادامه می‌خوانید مصاحبه خبرنگار نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران با مهری شمسایی دبیر بازنشسته و همسر شهید «سیدمحسن اخوت» است:

وی در معرفی خود گفت: مهری شمسایی همسر شهید سیدمحسن اخوت هستم. در سال 1336 در استان اصفهان به دنیا آمدم. تحصیلاتم را تا پایان دوره دانشسرایی راهنمایی اصفهان(فوق دیپلم) ادامه دادم و در دانشسرا مشغول تدریش شدم. بعد از ازدواج به تهران منتقل شدم و به عنوان معلم ریاضی تدریس را ادامه دادم.

فعالیت‌های انقلابی پدر

شمسایی در خصوص فعالیت‌های انقلابی پدرش خاطر نشان کرد: من در یک خانواده مذبی و سنتی تربیت شده‌ام. پدرم فردی مومن بود. یادم می‌آید 14-15 ساله بودم که متوجه شدم، پدرم شبها رادیو گوش می‌دهد. من از روی کنجکاوی برایم مهم بود که بدانم این رادیو چه مسئله‌ای را بیان می‌کند، که تا این حد پدرم مجذوب آن شده است و هر شب گوش می‌دهد. متوجه شدم رادیو ملی ایران و رادیو بی بی سی است که درباره مبارزات علیه رژیم شاهنشاهی را مطرح می‌کند.

وی ادامه داد: سال 54-55 پایه یازدهم بودم و تصمیم گرفتم من نیز قدم در راه مسائل سیاسی کشورم بگذارم. با بچه‌های فامیل که همسن و سال خودم بودند همراه شدم و تبدیل به یک دختر نوجوانی شدم که مسائل سیاسی کشورش برایش مهم است و می‌خواهد در این راه آگاهانه همراه باشد.

جرقه‌های بیداری

وی در خصوص اولین جرقهِ این بیداری گفت: ناخودآگاه از مراسماتی که با عنوان جشن 2500 ساله شاهنشاهی برگزار می‌شد، شروع شد. خیلی روی من تأثیر می‌گذاشت. یک ذهنیتی برای من ایجاد کرده بود که چرا دختران ما در این نوع مراسمات با لباس‌های نامناسب و حرکات موزون بروی سِن می روند و چرا یک شخصیتی به نام زن باید به این صورت در دید عموم قرار بگیرد و که همه بخواهند از این شخصیت لذت ببرند.

کتاب های شریعتی و مطهری آغاز راه بیداری

این همسر شهید افزود: این مسئله ادامه پیدا کرد تا زمانی که دیگر تفکرات خانواده‌ام که سنتی فکر می‌کردند را قبول نداشتم. تناقض‌هایی که در جامعه و خانواده‌ام می‌دیدم و آن نوع از اسلام که به صورت سنتی در خانواده‌ام شکل گرفته بود. باعث شد که به سمتی بروم که مسئله دیگری را جستجو کنم. ابتدا از کتاب‌های شریعتی و مطهری شروع کردم.

ماجرای بیمارستان اصفهان

پایه دوازدهم بودم که پدرم فوت کرد و برای تأمین مخارج تحصیل، تصمیم گرفتم سرکار بروم. در بیمارستان اصفهان به عنوان کمک بهیار مشغول کار شدم. در بیمارستان با خانومی آشنا شدم که عضو حزب توده بود و در زمان مصدق دستگیر شده بود و بعد از مدتی آزاد شد. شخصیت منحصر به فردی داشت. آنجا بود که تناقض‌های رفتاری‌ام میان اسلام سنتی که از کودکی آشنا شده بودم و آن کتاب‌های شریعتی و مطهری و این خانم که عضو حزب توده بود، مرا تبدیل به یک دختر سیاسی اما با اعتقادات مذهبی کرد.

انتخاب چادر مشکی

این فعال فرهنگی در حوزه عفاف و حجاب ادامه داد: قبل از پیروزی انقلاب اسلامی چادر گلدار رنگی با جوراب نازک مُد بود که همه از این پوشش استفاده می‌کردند. یادم می‌آید ماه مبارک رمضان سال 57 بود من با توجه به ارتقای سطح اعتقاداتم تصمیم گرفتم چادر مشکی بپوشم. ابتدا با مخالفت خانواده روبرو شدم ولی من تصمیم را گرفته بودم و چادر مشکی پوشیدم.

درس شیرین ریاضی

وی از دوران تحصیلش گفت: در طول تحصیل دو سالی ترک تحصیل کردم و بعد مجدد به تحصیل بازگشتم. البته در مدرسه شبانه تحصیل را آغاز کردم. کلاس هشتم بود که وقتی وارد کلاس اولین روز جلسه شدم، درس ریاضی داشتیم و معلم یک مسئله ریاضی را روی تخته نوشت و بعد از مدتی پاک کرد و گفت: الان یک مسئله دیگری می‌نویسم و از شما می‌خواهم که آن را حل کنید وقتی معلم مسئله را روی تخته نوشت، من بلافاصله جواب دادم: این همان مسئله قبلی است و فقط اعداد جا به جا شده است. معلم از اینکه چگونه توانستم این مسئله را حل کنم، متعجب شد. زنگ تفریح که زده شد. همه بچه‌ها دور من جمع شدند و دوست داشتند با من آشنا بشوند. از جمله خاله آقامحسن که به من پیشنهاد داد: کنار او بروی یک نیمکت بنشینیم.

همکلاسی که خاله همسرم شد

دوستان دوران تحصیلی یکی از بهترین و ماندگارترین دوستان هستند، شمسایی در این خصوص می‌گوید: دوستی من با خالهِ آقامحسن تا پایان دوره تحصیل ادامه داشت و تا پایان کلاس دوازدهم با هم در یک مدرسه درس خواندیم. از کلاس دهم مداوم به من می‌گفت: تو باید عروس خانواده ما بشوی. اواخر سال 56 من ترم اول دانشسرا بود که پسر خواهرش را به من معرفی کرد. از حرف‌هایی که از من به خانواده‌اش زده بود، آقامحسن از خاله‌اش خواسته بود که من را به او معرفی کند. من قبول کردم که یک جلسه ایشان را ببینم و با او حرف بزنم.

بخاطر اینکه خاله‌اش برای من تعریف کرده بود، از لحاظ مسائل اعتقادی افکارمان نزدیک به هم است و همین مسئله باب اولین جلسه آشنایی شد. در جلسه اول آقامحسن 5 اصل را برایم بازگو کرد و گفت: چه باهم ازدواج کنیم و چه ازدواج نکنیم به عنوان دو جوانی که در مسیر مبارزات قدم برمی‌داریم، این 5 اصل را در زندگی لحاظ کنیم.

اصول اصلی زندگی مشترک به روایت آقامحسن

یکی از مهمترین مسائل ازدواج معیارهای مشترک است، شمسایی در این خصوص از 5 اصل همسرش می‌گوید: اولین اصل؛ در هر حال فکر کنیم که خدایی بین من و شما است اگر هیچکس ناظر رفتار و گفتار ما نیست ولی خدایی هست که ناظر رفتار ما باشد. در حضور خدا بیان کنیم.

دومین اصل؛ با هم صادق باشیم. در هر شرایطی صداقت را رعایت کنیم، چون دروغگویی ناامنی و استرس می‌آورد و اگر مسئله‌ای را به دروغ بازگوکرده باشیم سعی بر این داریم به هر نحوه آن را برطرف کنیم و مدام مجبور می‎شویم دروغ بگوییم.

سومین اصل؛ خودمان باشیم. یعنی آنچه در درون و خواستهِ اصلی ما است نشان بدهیم. تظاهر نکنیم. شخصیتمان را طوری نسازیم که از همدیگر خوشمان بیاید. همان اخلاق و منشی که داریم را نشان بدهیم تا خودمان را در مقابل همدیگر بسنجیم.

چهارمین اصل؛ خارج از افکار خانواده‌هایمان زندگی کنیم. در مسائل و مشکلات با خانواده‌هایمان مشورت می‌کنیم و روی روشهای ارائه شده فکر می‌کنیم. اگر خوب بود بپذیریم و اگر مناسب نبود با دلیل و استدلال بیاوریم که این مسئله را قبول نداریم.

کتاب فاطمه فاطمه است شریعتی و یک نوار حاوی مسائل مربوط به حجاب مطهری

وی افزود: کتاب فاطمه فاطمه است از شریعتی و یک نوار حاوی مسائل مربوط از مطهری را به من داد و گفت؛ این کتاب را بخوان و این نوار را گوش بده و تحلیل خودت را از این دو موضوع برای من بنویس. من در جواب گفتم: من هر دو عنوانی را که به من داده‌اید خوانده و گوش دادم. ایشان گفت: این بار فکر کن که من هم در کنارت هستم و با حضور من بخوان و گوش کن و نظرت را برای من بنویس.

آقامحسن یک پسر مذهبی

شمسایی می‌گوید: آقامحسن همانگونه بود که خاله‌اش تعریف کرده بود، اما مذهبی‌تر از تعاریف خاله‌اش بود. حرف‌ها و نگاه مذهبی آقامحسن مرا به فکر فرو برده بود. ایشان خیلی از لحاظ اعتقادی به من نزدیک بود و ذهن مرا درگیر حرفهایش کرده بود. چند روز بعد خاله آقامحسن تماس گرفت و گفت: فکرهایت را کردی؟ نظرت راجب آقامحسن چیست. من تعجب کردم و گفتم: ما فقط یک جلسه صحبت کردیم و هنوز به اندازه کافی ایشان را نمی‌شناسم و در جلسات بعدی نظرم را اعلام می‌کنم.

رمز جواب مثبت آقامحسن

این اسوه پایداری گفت: جالب بود وقتی خاله‌اش از برنامه آقامحسن برای جوابش به من گفت تعجب کردم. خاله‌اش برایم تعریف کرد آقامحسن گفته بود اگر کتاب و نوار را به خانم شمسایی دادم یعنی جوابم صدرصد مثبت است.

مراسمات تجملاتی را قبول ندارم

وی در ادامه بیان داشت: دو هفته بعد مراسم عقد خاله آقامحسن بود. بعد از مراسم آقامحسن مرا به خانه رساند در مسیر راه باب گفتگو باز شد. اولین سوالش این بود که آیا از این نوع مراسم را می پسندی؟ من هم بلافاصله گفتم: نه، این نوع مراسمات تجملاتی را نمی‌پسندم و همه چیز را در سادگی دوست دارم.

من می‌خواهم همسرم مرا با تمام وجودش دوست داشته باشد. با وجود مهریه این وحشت ممکن است برای همسرم ایجاد شود. فکر کند هر وقت که بخواهد نمی‌تواند مرا از زندگیش جدا کند. من دوستدارم همسرم مرا فقط برای خودش بخواهد و از مهریه‌ام نگران نباشد، چون پرداخت آن سنگین است و شرایط مالی خوبی ندارد، پس باید مرا تحمل کند. برایش توضیح دادم من می‌خواهم زنی باشم در زندگی‌ام که همسرم مرا با همه وجود بخواهد. فکر و ذهن من را بخواهد نه نگرانیش پرداخت مهریه باشد.

و اما روز یکی شدن ما؛ 26 خرداد 57

شمسایی از بهترین دوران زندگیش گفت: اواخر اسفند ماه سال 56 درست زمانی که اوج مبارزات علیه رژیم شاهنشاهی بود، جلسات آشنایی ما شروع شد و 26 خرداد 57 ادامه داشت که به آشنایی کامل رسیدیم و می‌توانیم با هم ازدواج کنیم. و روز یکی شدنمان رقم خورد.

وقتی می‌خواستیم عقد کنیم، من هیچ خواسته‌ای از آقامحسن نداشتم. حتی یادم می‌آید برای خرید حلقه هم نرفتیم چون نمی‌خواستم من حلقه ای بخرم که همسرم از خرید آن دشوار باشد. هر چه اصرار کرد که با هم برویم و یک حلقه بخربم من امتناع کردم و گفتم: من حلقه را برای خوشحال شدن شما می‌خواهم بپوشم، پس هر حلقه‌ای که بخرید من می‌پوشم.

همسرم این ماجرا را برای دوستش تعریف می‌کند و دوستش می‌گوید: که چند هفته پیش برای همسرش انگشتری خریده است که گویا همسرش دیگر نمی‌پوشد و می‌خواهد به یک نفر مذهبی هدیه بدهد و چه کسی بهتر از کسی که تو انتخاب کردی.

آقامحسن در جواب می گوید باید از خودش اجازه بگیرم و وقتی به دیدن من آمده بود انگشتر را به من نشان داد و گفت: این انگشتر را می‌پسندی؟ گفتم: چیزی که باعث خوشحالی شما بشود با تمام وجود دوست دارم. من به شما و تفکرات شما بله گفتم و امیدوارم این تفکرات شما بعد از گذر زمان تغییر نکند. مهریه‌ام مهر السنة حضرت زهرا(س) و یک جلد کلام الله مجید بود.

یک روز بعد از عقدمان توسط ساواک دستگیر شدیم

آقامحسن در مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی حضور فعال داشت و در یکی از فعالیت‌هایش که گروهی انجام داده بودند، آن گروه توسط ساواک دستگیر می‌شوند و به دنبال آقامحسن هم بودند. صبح روز بعد عقدمان به طرف تهران حرکت کردیم. آقامحسن که از دستگیری دوستان مبارزش اطلاع داشت، به من گفت: شما رانندگی کن. من نیز پذیرفتم و حرکت کردم. به اولین پلیس راه که رسیدیم با شناسایی پلاک خودرو آقامحسن ما دستگیر شدیم.

ادامه دارد...

گفتگو از سعیده نجاتی

منبع: نویدشاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده