«فكر بكر»
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران، شهید سیدمحمدرضا دستواره، یادگار «سیدنقی» و «قدسی» یکم بهمن ماه سال 1338 در شهرستان ری به دنیا آمد. وی تا پایان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و دیپلم گرفت. مدتی در کمیته انقلاب اسلامی کار میکرد. سال 1362 ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد و سپس به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. این شهید گرانقدر سیزدهم تیر ماه سال 1365 با سمت قائم مقام لشکر 27 محمد رسول الله(ص) در مهران توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به قلب و پهلو به شهادت رسید. مزار وی در بهشت زهرای شهرستان تهران واقع است.
لازم به ذکر است برادران دیگر سید محمدرضا که سیدمحمد و سیدحسن نام دارند نیز به شهادت رسیدند.
روایتهایی خواندنی از همرزمان شهید حاج رضا دستواره را در ادامه مرور می کنیم:
«خواب حاجی»
هر وقت برای صحبت پيش حاج دستواره میرفتيم، از چهره اش میفهميديم كه خسته است و شب گذشته، كامل نخوابيده است. هميشه بيرون از سنگر میخوابيد. در عمليات والفجر ۸ در فاو، ديده بانمان خبر داد كه دشمن طی تغيير و تحولاتی قصد حمله دارد. وقتی رفتيم اين جريان را به شهيد دستواره بگوييم، بيرون از سنگر خوابيده بود. به يكی از همرزمانم گفتم كه چرا حاجی بيرون از سنگر خوابيده، ممكن است بر اثر اصابت خمپاره هاي دشمن آسيبی به او برسد. بيدارش كردم و گفتم: حاجی چرا اينجا خوابيدهای؟ وقتی بيدار شد، سوالم را با اين قطعه شعر جواب داد:
«گر نگهدار من آن است كه من ميدانم، شيشه را در بغل سنگ نگه میدارد»
راوی: رضايی، همرزم شهيد دستواره
«فكر بكر»
بهمن 64 در عمليات والفجر 8 فرمانده گروهان شهادت (از گردان انصار) لشگر 27 محمد رسول الله بودم. پس از شكستن خط فاو و انحدام خاكريزهای دشمن، در مكانی مستقر شديم كه در مقابل ديد دشمن بود. تعداد بسياری از تانكرهای فرسوده و اجسام حجيم در آنجا بود. سعی داشتيم دشمن متوجه ما نشود.
شهيد دستواره گفت: فكری برای فريب دشمن دارد. او با لودری، آن اجسام حجيم را به صورت يک خط در امتداد يكديگر (در برابر دشمن) قرار داد و راه ديد عراق را بست. هر چه از او خواستيم تا كمكش كنيم، قبول نكرد. فقط به من گفت: مواظب دشمن روی جاده «ام القصر» باشم، چون ممكن بود به طرفمان پيشروی كنند.
مدام نگران بودم كه دشمن با زدن خمپاره، لودر را مورد هدف قرار دهد. شهيد دستواره با صبر و شكيبايی، هر يك از تانكرها را (در ميان شليک خمپارههای دشمن) يكی پس از ديگری كنار هم چيد؛ سپس به من گفت: يک آر پی جی زن و تيربارچی را جهت مراقبت به آن جا بفرستم. او بعد از پايان كارش، خداحافظی كرد و رفت. فردا صبح، دشمن به خيال اينكه در پشت اين موانع، ما مستقر شديم، تا مدت ها سرگرم شليک به آنجا بود. اين فكر بكر شهيد دستواره واقعا قابل ستايش بود.
راوی: حسن قاسمی، همرزم شهيد دستواره
«گريههای شهيد دستواره»
سال 64 در عمليات فاو، شهيد دستواره قائم مقام لشگر 27 بود. با تعدادی از دوستانم، در اتاق فرماندهی لشگر شهيد دستواره را ديديم. چون با لباس روحانی بودم، از من خواست كه يكی از رزمنده ها را برای خواندن دعای توسل به هيئت امشب بياورم.
گويا دلش گرفته بود و میخواست خودش را آرام كند. بعد از اقامه نماز، خواندن دعای توسل شروع شد. سنگر فرماندهی در فاصله 2 كيلومتری از خط مقدم بود و شهيد دستواره از آنجا لحظه به لحظه عمليات و پدافند را از راه دور هدايت میكرد. هر لحظه توسط پیک يا بیسيم به او خبر میرساندند. وقتی خواندن دعا شروع شد، هر وقت میخواستيم جمله «يا وجيها عندالله، اشفع لنا عندالله» را بگوييم، پيامی را برای شهيد دستواره میآوردند. محمدرضا در حين گريه، جواب پيکها و بیسيمها را میداد. او با همان حال، پيغام خودش را به پيکها میگفت.
وقتي اسم "شهيد ابراهيم همت" میآمد، گريه شهيد دستواره بيشتر میشد. همه به واسطه گريه او به گريه میافتادند. برای من اين صحنه يادآور گريههای حضرت علی(ع) بود كه (بعد از يکی از جنگها) يكی يكی نام ياران خودشان را میآوردند و گريه میكردند. به شهيد دستواره نيز چنين حالتی دست داده بود.
راوی: غلامرضا زاده، همرزم شهيد سيد محمد رضا دستواره
انتهای پیام/