لحظهِ وصال بعد از 12 سال چشم انتظاری!
به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید محمدرضا گل کوند، یادگار «رمضان» و «خاتون» یکم اردیبهشت ماه سال 1346 در روستای قوهه تابعه شهرستان پاکدشت چشم به جهان گشود. وی تا سوم متوسطه درس خواند و سپس به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. این شهید گرانقدر بیست و یکم بهمن ماه سال 1364 در فاو عراق به شهادت رسید. پیکر وی مدت ها در منطقه بر جا ماند و شانزدهم مهر 1376، پس از تفحص در گلزار شهدای روستای ده امام تابعه شهرستان زادگاهش به خاک سپرده شد.
روایتی خواندنی از مادر شهید «محمدرضا گل کوند» را در ادامه میخوانیم:
به من گفتند: پسرم میآید. محمدرضا به خانه برمیگردد. اول که خبر را شنیدم باورم نمیشد... سالها چشم انتظارش بودم. بلند شدم و گرد و خاک آینه توی طاقچه را پاک کردم، اتاق و حیاط را آب و جارو کردم. عصر که شد پدرش به خانه برگشت، به او گفتم: دیدی بالاخره انتظارمان به سر رسید؟ به من گفتند که محمدرضا برمیگردد. همسرم نگاهم میکرد، قرآن را برداشت و با اشکی در چشم بوسید و گفت: دوازده سال گذشته... بالاخره برمیگردد. خوابش را دیده بودم. امروز به گفتند: پیکر او را یک اسیر عراقی معاوضه کرده است.
از فردای آن روز، بیشتر از همیشه چشم براه بودم. یادم میآید محمدرضا، یکی از روزهای سال 1364 بود که ظهر از مدرسه به خانه آمد. کلاس سوم متوسطه بود و خوب درس میخواند. وارد خانه که شد، با هیجان به سراغ من آمد. من داشتم نماز میخواندم. منتظر شد تا نمازم تمام بشود، آنوقت با شادی عجیبی گفت: مادر! اجازه میدهی من به جبهه بروم؟...
زبانم بند آمده بود. آخر محمدرضا کم سن و سال بود. فقط نگاهش کردم و گفتم: از پدرت بپرس... تا شب آرام و قرار نداشت. تا اینکه پدرش به خانه آمد و محمدرضا تقاضای خود را برای او بیان کرد. پدرش پرسید: با کی میخواهی به جبهه بروی؟
گفت: با آقای کرمانی. خیلیها دیگر هم هستند... فقط سه ماه میرم و برمیگردم... آن شب، آنقدر گفت و اصرار کرد تا اینکه پدرش رضایت داد.چند روز بعد محمدرضا عازم جبهه شد و دیگر بازنگشت. بعدها به من اطلاع دادند که در عملیات والفجر 8 به طرف اروندرود رفتهاند و محمدرضا در جزیره و بشدت زخمی شده و آنجا ماندگار شده است. او جز تیپ محمدرسولالله بود. برادران رزمنده هر چه تلاش کرده بودند نتوانسته بودند او را به عقب برگردانند.
اکنون دیگر تکههایی از پیکر پسرم در وطن و زادگاه خویش است.