آخرین اخبار:
کد خبر : ۵۰۱۶۵۲
۱۲:۳۵

۱۳۹۹/۱۲/۲۴

خاطره/هنوز می توانم

نوید شاهد- با خونسردی پاسخ داد: «که گلوله ای به کف دستش خورده است» کمی تند شدم و گفتم:«تو که همین را می خواستی! حالا بگذار دستت را ببندم و فورا به عقب برو سرش را بالا آورد به چشمانم نگاهی کرد و آرام گفت:«هیهات منا الذله، من هنوز انگشت دارم که روی ماشه بگذارم و شلیک کنم» در ادامه خاطره ای از حاتم رزمه همرزم شهید «حسين سالار پور» را بخوانید.
نویسنده :
مریم شیرعلی


به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید حسين سالار پور، نهم مرداد 1335،در شهرستان بهبهان ديده جهان گشود. پدرش شي خعيسي، روحاني بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته تجربي درس خواند و ديپلم گرفت. سال 1361 ازدواج كرد و صاحب دو پسر و دو دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و هفتم بهمن 1364 ، با سمت جانشين فرمانده گردان در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.

متن خاطره:

در گردان فتح همرزم رزمندگان عزیز بهبهان بودم که عملیات والفجر 8آغاز شد و در حین عملیات ناگهان دیدم شهید حسین سالارپور به سوی من می آید .در حالی که دست خود را گرفته است با تعجب و سراسیمه پرسیدم:«چه شده است؟؟!»

با خونسردی پاسخ داد:«که گلوله ای به کف دستش خورده است»

 کمی تند شدم و گفتم:«تو که همین را می خواستی! حالا بگذار دستت را ببندم و فورا به عقب برو»

سرش را بالا آورد به چشمانم نگاهی کرد و آرام گفت:«هیهات منا الذله ،من هنوز انگشت دارم که روی ماشه بگذارم و شلیک کنم»

ساعتی بعد با همان دست مجروح با شلیک موشک آرپی جی هفت یک تانک دشمن را شعله ور کرده و بچه ها را روحیه ای بیشتر بخشید اما پس از دقایقی ناگهان گلوله ای از سمت دشمن به پیشانیش اصابت کرد و به شهادت رسید.

هنوز وقتی جمله هیهات منا الذله را می شنوم یاد پاسخ قاطع آن روز شهید حسین سالارپور می افتم .


گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه