وصیت به همسر؛ درس شجاعت و شهامت را به فرزندم بیاموزی
به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران، شهید محمد اتابکی فرزند«محمد» سال 1343 در استان مرکزی چشم به جهان گشود. او با اخلاق نیکو و مهربانش همه را مجذوب خود نموده بود. ایشان پدر و مادر خود را خیلی دوست داشت. از ویژگی های شخصی وی فردی مومن و متعهد و پیر و ولایت فقیه با گذشت و سخاوتمند بوده و همیشه امر به معروف و نهی از منکر می نمود و همیشه با خود زمزمه می کرد که من باید جان خود را فدای اسلام و مسلمین کنم و باید از ناموس و کشورم دفاع کنم تا زمانیکه خون در رگ دارم.
در جریانات نهضت اسلامی مردم و در مبارزات سال های ۵۶ و ۵۷ دوشادوش امت اسلام با کفر و طاغوت جنگید و چون روح با عظمتش مزین به خلق و خوی بارز اسلامی و انسانی بود به خوبی دریافته بود که طاغوت و راه اعتلای نظام جمهوری اسلامی و برقراری حکومت اسلامی می کوشید.
او عاشق امام و انقلاب بود و عضو بسیج محل زندگی ، متاهل و داری یک فرزند دختر. ایشان با شروع جنگ در شهریور سال 1359 تاب و توان از دست داده بود و دائم منتظر فرصتی بود که در جبهه حضور یابد و به همین انگیزه در سال 1361 در عملیات بیت المقدس شرکت کرد و از ناحیه ی انگشت سبابه آسیب دید. پس از بهبودی در عملیات والفجر چهاردهم مهرماه سال 1362 بر اثر اصابت ترکش به پشت بدن به درجهِ رفیع شهادت نائل آمد.
شما ای خواهران بزرگوارم که مانند رقیه و دیگر ائمه در راه اسلام قدم برداشته اید و برادر حقیر خود را فدای اسلام کرده اید امید هست که در همه جهت ها من را حلال کنید و تسلی مادر عزیز و پدر بزرگوارم باشید و سعی کنید تا چند شب جمعه بر سر مزارم همراه پدر و مادر و برادرانم و همسر و فرزندم بیایید.
ناگفته نماند از شما می خواهم تا حد امکان گریه نکنید و اگر هم گریه کردید
برای من نباشد، بلکه برای خوف از خدا و دیگر شهدا باشد. امید هست که همه شما ادامه
دهنده راهم باشید.
اما تو ای همسر بزرگوارم که نتوانستم در طول این همسرداری خدمتی به شما بکنم و حتی برای لحظه ای شما را از دست خود راضی کنم، امیدوارم که من را ببخشی و حلالم کنی و از فرزند عزیزم خوب مواظبت و نگهداری کنی و او را مانند اسمش سمیه که یکی از جهادگران راه خدا می باشد بزرگ کنی و درس شجاعت و شهامت را به او یاد دهی تا یاری کننده راه من باشد.
شما ای برادران عزیزم همان طور که به پدر و مادرم گفتم شما را یاری دهند تا ادامه دهنده راه من باشید و همچنین در سنگر مدرسه مشت محکمی بر دهان یاوه گویان شرق و غرب بزنید و بگویید که ما از مرگ هراسی نداریم و امید هست که من حقیر را حلال کنید.
دیگر اینکه از همه خویشان، عموهای بزرگوارم و پسر عموهایم و دائی ام و فرزندانش و خلاصه همه خویشان و آشنایان خواستار عفو و بخشش می باشم و امیدوارم که همگی من را حلال کنند.
با خود اندیشیدم که چند سطر شعر که به نظر خودم جالب می باشد بنویسم:
ای دل تو چرا از این جهان بی خبری *** هر صبح مصاح در طلب سیم و زر
سرمایه تو در این جهان یک کفن است *** معلوم نباشد ببری یا نبری
یاران و دوستان من را حلال کنید *** رفتم سفری که آمدن نیست مرا
منبع: کتاب گنجینه شهدای بهارستان