سوالی که جوابش دلدادگی بود
ناصر یک روز داستان شهادت یکی از شهدا را در مجله میخواند رو کرد به من و گفت: اگر من هم در جبهه شهید شدم شما هم میتوانی خاطراتی از من تعریف کنی یا نه؟!.
یک روز به خانه پدرش (عمویم) میرفتیم به جلوی منزل پدرش که رسیدیم ناصر گفت: اگر من شهید شدم میهمانها را خانه پدرم دعوت میکنی و غذا هم مرغ بدهید.
من از گفته او ناراحت شدم و جهت گلایه به منزل پدر شوهرم که رسیدیم به او گفتم: و او در جواب من نوحه سرداد. نوحه حر دلاور را خواند و گفت: هر یک آماده بحر شهادت، اسمش آل بنی هاشم بود، دست به کمر دائم بود، ای حجت الله ... آن نوحه آنقدر زیاد بود که یک روز پدر شوهرم به خانه ما آمد تقاضای دوباره خواندن آن را کردم و بچههایم ضبط کردند.
خواب شیرین همسر شهید
ناصر جبهه بود. یک شب خواب دیدم که ماه از آسمان به بغل من آمد و دوباره به آسمان برگشت. وقتی تعبیر خواب را جویا شدم، به من گفتند: بعد از چند روز خبری به دستت خواهد رسید. چند روز بعد خبر شهادت ناصر را به من دادند.