ایمان به خدا
بسمه تعالی
جريان، جريان ديگری است. هرکسی در فکر خود فرو رفته است... چه کند؟ آيا چه خواهد شد؟ عده ای به صورت حیوان درآمده اند خيلی زبانشان بر خاک کشيده می شود. افرادی غمگين و هراسان. عده ای هم شاد و خندان، زيبا و آرام دادگاه است و حاکم و حکم و محکوم. اينجا ديگر کجاست؟ همه زنده شده اند عجب جای وحشتناکی. خدايا مرا بازگردان. در راه راست و مستقيم تو قرار می گيرم. اما جواب می شنوی هرگز هرگز.
اگر تو دوباره برگردی به دنيا و از نو زندگيت را شروع کنی باز همان خواهی بود. مگر ما در دنيا هزارها مرتبه تو را آزمايش نکرديم و به تو مهلت نداديم؟ چرا آدم نشدی؟ حتما خيال می کردی در همانجا می مانی و به اينجا نمی آيی؟ و تو همچنان مات و مبهوت نالان و غمگين به خودت فکر می کنی؟
عده ای هيچ در بساط ندارند، عده ای آراسته و زيبا شده اند و تو که بار گناهانت را بر دوش کشيده ای و هر چقدر می خواهی از آن بگريزی رهايت نمی کند. زيرا ديگر جای عمل نيست. جای حساب و بازپرسی است. با خود می گويی: ای آدم چقدر در دنيا به گوش تو خواندند .
امروز در دنيا عمل است نه حساب و فردا در آخرت حساب است نه عمل. اما تو توجه نکردی، در دنيا که قرآن را برای تو تلاوت می کردند اما در دلت اثر نمی کرد و باور هم نمی کردی که روزی در چنين جايی تو را زنده کنند و امکان فرار هم نداشته باشی آن هم کجا؟
سخن از يک روز و ده روز و صد سال و هزار سال نيست و تو تا ابد می مانی برای
هميشه و آن موقع است که غم درونت را می گيرد و به ياد سخن قرآن می افتی که می گفت:
آن روز که قيامت برپا می شود مجرمان در ناميدی و غم و اندوه فرو می روند عجبا!!! چرا
ايمان نياوردم خدايا مرا بازگردان. مرا بازگردان شايد گذشته خود را جبران کنم و عمل
صالحی در برابر آنچه ترک گفتم به جا آورم بايد برای هميشه بسوزم که اين آتش را خود
تدارک ديدم
.
منبع: مرکز اسناد اداره کل بنیاد شهید شهرستان های استان تهران