مادرم؛ راضی باش تا خدا هم راضی شود
یکی از دوستان شهید «محمد حمیدی» از قول مادر این شهید مدافع حرم روایتی نقل کرده و میگوید: بار آخر که محمد زخمی شد و برگشت، به مادرش گفته بود لیاقت شهادت نداشتم چون تو از ته قلبت راضی به رفتن من نیستی! دلت را با خدا صاف کن تا خدا مرا ببرد. همین اتفاق هم افتاد. گویی مادرش خواسته محمد را اجابت کرد. وقتی رفت دیگر برنگشت و در مسیر دمشق درعا، در جنوب سوریه به شهادت رسید.
محمد حمیدی در نبرد با ترورویستهای داعش به فیض شهادت نائل آمد؛ از این شهید بزرگوار یک فرزند سه ساله بهنام "طه” به یادگار مانده است.
مادر شهید از خلقیات پسر شهیدش میگوید: محمد بسیار مهربان، صبور، آرام و راز نگهدار بود. نه ساله بود که در کلاس قرآن ثبت نام کرد. مادر دوستش را دیدم گفت خیالت راحت با پسرم قرآن میآموزند. خیلی خلاق، بیباک، پرجنب و جوش و نترس بود. کنجکاوی محمد در وسایل برقی و هوش و استعدادش قابل توجه بود. یک رادیوی کوچک درست کرده بود و موجش را انداخته بود روی رادیو.
عاشورای ۹۳ نذری پخته بودند و برایمان آورده بود. گفت مادر مرا ببخش و حلال کن. شاید سال آخر نذری باش. خواهر شهید هم می گوید: یک بار سیزده بدر به باغی رفته بودیم. در یک باغ پرندهای کوچک از لانهاش در بالای درخت پایین افتاده بود. درخت خیلی بلند بود. محمد پرنده را دستش گرفت تا داخل لانهاش بگذارد. به محمد گفتم چکار میکنی؟ گفت میخواهم ببرمش تا مادرش نگران نشود. ما را چند ساعت در آن باغ نگه داشت تا مطمئن شود مادر پرنده میآید یا نه.
وقتی شهید حمیدی به سوریه میرود، لقب ابوزینب به ایشان داده میشود. پدر خانواده در این خصوص میگوید: ابوزینب نام یکی از مجاهدان عرب زبانی بود که دوستی زیادی با پسرم داشت. بعد از شهادت این سردار عرب زبان، به پسرم لقب ابوزینب داده بودند. پسرم دفعه اول که رفت سوریه پشتش ترکش خورد و مجروح شد. سه ماه بعد برای بار دوم اعزام شد. این بار از ناحیه پا مجروح شده بود. از یک سمت تیر خورده بود و از سمت دیگر خارج شده بود.
خواهر شهید ادامه میدهد: رفته بودیم از پای عمل کرده مادر عکس بگیریم و منتظر نوبت بودیم. ناگهان همسرم آمد دنبالمان تا ما را به خانه برگرداند. شهادت محمد را به من خبر داد. در ماشین به خواهرم خبر شهادت محمد را گفتم. مادر را نیز اینطور آماده کردیم: مگر نمیگویی سر و جانم فدایت یا حسین، حالا وقت آن است ثابت کنی، بچهات فدای خواهرش حضرت زینب شده. بیدرنگ مادر گفت: تمام زندگیام فدای این خاندان. قبل از اینکه به پدر چیزی بگوییم با گریه و نالههای مادر متوجه شهادت محمد شد. خواهر ادامه داد: محمد و محمدها هدیه قدمهای آقا امام زمان… محمد میگفت میخواهم بروم افتخار بچهام باشم. امروز محمد مایه افتخار همه شد.
اردلان/ کارشناس بنیاد شهید اسلامشهر