خاطرات خود نوشت شهید پورحسینی/ صحنه کربلا برایم تداعی شده بود
بسم الله الرحمن الرحیم
تا به حال دست به قلم نبرده ام برای خاطره نویسی اما جریانی برای ما یعنی همه بچه های گردان فاتحان خیبر خصوصاً بچه های مخابرات رخ داد که پاک ما را متغیر کرد. نیمه های شب از خواب که بلند شدم یکی از برادران مشغول نماز بود نماز را تمام کرد و گفت یکی از چادرهای فرماندهی فتح از گردانی دیگر آتش گرفته است و شهید داده من خیلی ناراحت شدم ولی چون از گردانی دیگر بود توجهی نکردم صبح که برای نماز صبح بیدار شدم یکی از برادران گفت: چادر فرماندهی گردان فتح آتش گرفته فوری به یاد بچه ها توی چادر افتادم سریع خودم را با چادر رساندم.
و دیدم که چادر سوخته و یکی از بین رفتن فوراً صحنه میدان کربلا برایم تداعی شد با شنیدن نام روحی و شفیعی بی اختیار به گریه افتادم آخه دو تا از بچه های خوبی مخابرات بود مخصوصاً رومی که همیشه این گفته اش با من است که می گفت: دوست دارم به سفید ترین وجه ممکن شهید شوم.
و بالاخره به آرزویش رسید می گفتند یکی از یکی را شهدا به حالت سجده شهید شده است خوشا به حال از بچه ها جریان را کاملا برایم تعریف کردند گفته های یکی نبود چگونگی سوختن و... به خاطر کم توجهی مسئولان یا بی توجه شهید دادیم. بچه های گردان فتح صبح با حالت سینه زنی بیرون آمدند دور چادر حلقه زدم و به یاد شهدا گریستم بچه ها به دنبال وصیت نامه شهدا گشتم و قرار شد مجلس ختمی به یاد آن عزیزان برگزار شود.
روحشان شاد و مقامشان متعالی
منبع: مرکز اسناد اداره کل بنیاد شهید شهرستان های استان تهران