شهادت دسته جمعی!
روزهاي سرد فصل زمستان سال 1362 بود، در محور عملياتی روستای کسنزان از توابع شهر سقز دراستان کردستان با ديگر برادران بسيجی و سپاهی مشغول به خدمت بوديم. از آن موقع بيست و چهار سال و چند ماهی می گذرد.
خوب يادم هست ايام مبارک دهه ی فجر بود در پايگاه آماده باش اعلام کرده بودند و در ساعات اوليه شب بيست و سوم بهمن ماه بود که ناگهان يکي از برادران بسيجی که در پشت بام مقر مشغول نگهبانی بود هراسان آمد و سراغ برادر بيگلری، که مسئوليت مقر شهيد حسينی با ايشان بود را گرفت.
يکي از برادران به او گفت: برادر بيگلري در اتاق مخابرات است که نگهبان سراسيمه به اتاق مخابرات رفت و به برادر بيگلري گفت: چند نفر با لباس يکدست سياه در روستا رفت و آمد مشکوک و حرکات غيرعادي دارند، حتی چراغ جلوی مسجد روستا را شکستند. برادر بيگلری به اتفاق برادر علي ونک و نادر الفت جهت بررسي اوضاع به پشت بام مقر رفتند، ناگهان حمله نيروهای دشمن (کموله) با شليک چند آرپی چی و به رگبار بستن ساختمان مقر شروع شد.
با حضور به موقع برادران بسيجي در سنگرها، مقابله با دشمن تا پاسي از شب ادامه داشت. همزمان از يکي ديگر از مقرهايمان در ارتفاعات مشرف به روستا خبر رسيد مقر شهيد بهشتي در حال سقوط است. بلافاصله برادر بيگلري با تعداد ديگري از برادران جهت کمک به آنها به آنجا عزيمت و با شجاعت خود باعث نجات آنجا شدند و کموله ها را به عقب نشيني وادار کردند .
صبح فرا رسيد و نيروهاي جندالله از شهر سقز جهت کمک به ما به روستاي کسنزان آمدند و قرار شد به اتفاق به نيروهاي دشمن که در روستاهای همجوار مستقر بودند حمله کنيم. نيروهاي جند الله از يک طرف و برادر بيگلری و تعداد ديگری از برادران بسيجی و سپاهی از جناح ديگر به روستايی که کموله ها در آنجا مستقر بودند حمله کردند و در اين حمله بود که برادر بيگلری و تعدادی از همرزمان، به فيض عظيم شهادت نائل گشته و در رحمت حق آرميدند.
ياد و خاطره رشادتهای شهيد بيگلری و ديگر همرزمان گرامی باد.
منبع: مرکز اسناد اداره کل بنیاد شهید شهرستان های استان تهران