خاطرات خود نوشت شهید «حسین هنر»
يکشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۱۶:۱۱
روز سی ام دی ماه 1361 چهارشنبه ظهر بود که به فکر افتادم خاطراتی را که در ایام دوره و در پادگان دو کوهه و هم جاهای دیگر بودم بنویسم بطور کلی من خاطرات زیادی ندارم و اگر هم دارم الآن یادم نمی آید خلاصه چند خاطره دارم که بطور خلاصه می نویسم .
به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید
حسین هنر/ بیست و سوم آبان 1344، در شهرستان تهران به دنیا آمد. پدرش بیژن
خان و مادرش حاج بانو (حاجیه بانو) نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس
خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سیزدهم مرداد 1362، در شرهانی
توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار وی در بهشت
زهرای زادگاهش واقع است.
خاطرات خود نوشت شهید «حسین هنر» که در تاریخ سی ام دی ماه 61 نوشته است؛
بسمه تعالی
روز سی ام دی ماه 1361 چهارشنبه ظهر بود که به فکر افتادم خاطراتی را که در ایام دوره و در پادگان دو کوهه و هم جاهای دیگر بودم بنویسم بطور کلی من خاطرات زیادی ندارم و اگر هم دارم الآن یادم نمی آید خلاصه چند خاطره دارم که بطور خلاصه می نویسم .
ما وقتی که به سپاه اسلامشهر برای اعزام رفتیم برف آمده بود و زمین یخ بسته بود به هر حال ما از پدر و مادرهایمان خداحافظی کردیم و به طرف سپاه آمدیم ساعت هفت و سی دقیقه صبح بود و به ما گفتنند که ساعت ده صبح حرکت می کنیم و من و حسین دشتی از فرصت استفاده کرده به باغ فیض آمدند.
وقتی اتوبوس حرکت کرد همه ی بچه ها دیگر گرمشان بود بطرف جاده ی احمد آباد حرکت کردیم وقتی که جاده را طی کردیم به جاده ی کرج رسیدیم و به طرف پادگان بلال حبشی حرکت کردیم وقتی که ما به آنجا رسیدیم دیدیم.
بسیار متعجب شده بودیم و گفتم یا حضرت عباس!!! قبل از ما چندین اتوبوس از کسانی که می خواستند اعزام شوند آنجا هستند و به ما گفتند که جا نیست و باید برگردیم ما همگی دست به اعتراض زدیم و آنقدر شلوغ کردیم که مسئول ما مجبور شد که برود و صحبت کند بلاخره بعد از پنج شش ساعت گفتگو راضی شدند.
که ما را هم در آنجا جا بدهند وقتی که به مسجد پادگان رفتیم بعد از سخنرانی ما را به سالن غذا خوری بردند و به ما خرما و پنیر دادند و بعد از صرف نهار به مسجد رفتیم و حدود دو شب در آنجا بودیم تا آسایشگاهمان مشخص شود.
و به آسایشگاه رفتیم بعد از یک هفته بود که شنیدیم ما را صدا می زنند رفتتیم به انتظامات و دیدیم مالک و روح اله و علی هستند بعد از سلام و احوالپرسی و یک خورده از محل و جبهه صحبت کردن از همدیگر خداحافظی کردیم و بعد از دو روز به ما مرخصی دادند و ما به خانه آمدیم .
خلاصه در مدتی که در پادگان بودیم خیلی به ما خوش گذشت و بعد از آنکه دوره ی عمومی ما تمام شد به ما گفتند به خط شوید می خواهیم تقسیم بندی بکنیم و بعد از آنکه همه را تقسیم کردند ما را گروهان امداد کردند و ما را به میدان حر بردند.
ما وقتی که به سپاه اسلامشهر برای اعزام رفتیم برف آمده بود و زمین یخ بسته بود به هر حال ما از پدر و مادرهایمان خداحافظی کردیم و به طرف سپاه آمدیم ساعت هفت و سی دقیقه صبح بود و به ما گفتنند که ساعت ده صبح حرکت می کنیم و من و حسین دشتی از فرصت استفاده کرده به باغ فیض آمدند.
وقتی اتوبوس حرکت کرد همه ی بچه ها دیگر گرمشان بود بطرف جاده ی احمد آباد حرکت کردیم وقتی که جاده را طی کردیم به جاده ی کرج رسیدیم و به طرف پادگان بلال حبشی حرکت کردیم وقتی که ما به آنجا رسیدیم دیدیم.
بسیار متعجب شده بودیم و گفتم یا حضرت عباس!!! قبل از ما چندین اتوبوس از کسانی که می خواستند اعزام شوند آنجا هستند و به ما گفتند که جا نیست و باید برگردیم ما همگی دست به اعتراض زدیم و آنقدر شلوغ کردیم که مسئول ما مجبور شد که برود و صحبت کند بلاخره بعد از پنج شش ساعت گفتگو راضی شدند.
که ما را هم در آنجا جا بدهند وقتی که به مسجد پادگان رفتیم بعد از سخنرانی ما را به سالن غذا خوری بردند و به ما خرما و پنیر دادند و بعد از صرف نهار به مسجد رفتیم و حدود دو شب در آنجا بودیم تا آسایشگاهمان مشخص شود.
و به آسایشگاه رفتیم بعد از یک هفته بود که شنیدیم ما را صدا می زنند رفتتیم به انتظامات و دیدیم مالک و روح اله و علی هستند بعد از سلام و احوالپرسی و یک خورده از محل و جبهه صحبت کردن از همدیگر خداحافظی کردیم و بعد از دو روز به ما مرخصی دادند و ما به خانه آمدیم .
خلاصه در مدتی که در پادگان بودیم خیلی به ما خوش گذشت و بعد از آنکه دوره ی عمومی ما تمام شد به ما گفتند به خط شوید می خواهیم تقسیم بندی بکنیم و بعد از آنکه همه را تقسیم کردند ما را گروهان امداد کردند و ما را به میدان حر بردند.
دست نوشته خاطرات خود نوشت شهید «حسین هنر»
منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران
نظر شما