سروده هایی از شهید «حسن رفیعی»
شعری بی نام
دلم خون است
می خواهم بگریم.
وقتی جنایات ابر قدرتان را بر ضعفا می بینم .
وقتی بمباران حکومت کمونیستی شوروی را در افغانستان می بینم.
وقتی فرار برادران پولیساریوئی را از دست جلاد تبار شان عبد العزیز می بینم.
وقتی جنایات آمریکا را در ایران می بینم.
وقتی به شهادت رساندن چند صد تن برادر سعودی را می بینم.
وقتی خفقان حاکم بر عراق را می بینم.
وقتی جنایات اسرائیل را در فلسطین می بینم.
وقتی آوارگان کامبوجی را می نگرم .
وقتی جنایت مارکوس را در فیلیپین می بینم.
وقتی سکوت ملت مصر را در برابر سادات می بینم چه اشک آور است !
می خواهم بگریم خون بگریم
××××××××××××
وقتی شورش مستضعفین بر مستکبرین را می بینم.
وقتی پیروزی ملت ایران را بر رژیم دیکتاتوری شاه می بینم.
وقتی وقاومت برادران افغانی را بر حکومت مارکسیستی شوروی می بینم .
وقتی تاب و توان قدرت برادران صحرائی را می بینم
وقتی جان فشانی برای اسلام را در عربستان می بینم
وقتی رزم ایرانی علیه آمریکا را می بینم .
وقتی طاقت شکنجه برادران اریتره ای را می بینم.
وقتی رو شدن جنات کمونیست در ایران را می بینم .
می خواهم شاد باشم.
اما.......
نه، نه، نمی گریم ، نمی خندم
68 سال مزه گریستن را چشیدم
68 سال طاقت صبر کشیدم
نمی توانم بخندم ، نمی توانم بگریم
گریستن را سودی نیست و خندیدن بی فایده ست.
باید ستیزید باید که رزمید
هر چه بگریی ، بیشتر اشک می خواهند .
هر چه بخندی بیشتر می خندانندت
پسر نگری ، بخند* نخند ، بگری * نخواب ، بنشین
ننشین ، بایست* نایست ، برو * نرو ، بدو
و بستیز که فقط هراسشان اینست
بجنگ که فقط ترسشان این است.
به رزم که فقط مرگشان اینست.