چند روایت از شهید «سیدابوالفضل حسینی» را در سالروز شهادت؛ تأکید به نماز
خاطره ای از پدر شهید :
پدر شهید می گوید مغازه پارچه فروشی داشتیم به شهید سید ابوالفضل هر کاری که می گفتم انجامی داد و کمکم می کرد و مغازه را تمیز می کرد و به بازار می رفت و پارچه خرید می کرد و کاری که نمی کرد این بود که پارچه متر نمی کرد به او می گفتم که چرا پارچه متر نمی کنی شهید می گفت از من این کار را نخواه چون یک سانت کم و زیاد شود مدیونی دارد . پدر شهید می گوید : شهید سید ابوالفضل با اینکه کم سن و سال بود اما درباره ی مسائل دینی از ما پیشی گرفته بود و همیشه به من گوشزد می کرد برای کسب روزی حلال تلاش کن و خمس مالت را بده و در اندازه گیری پارچه نهایت دقت را کن .
خاطره ای از مادر شهید :
مادر شهید می گوید که شهید سید ابوالفضل چند بار مجروح شد اما نگذاشت که ما متوجه شویم . یک بار که مجروح شده بود و یکی از دوستانش به ما اطلاع داده بود .
مادر برای اینکه شهید سید ابوالفضل را تقویت کند جگر برایش گرفت و کباب نمود . اما شهید سید ابوالفضل لب به جگر نزد و وقتی از او سؤال شد که چرا نمی خوری گفت که بویش خانه همسایه ها رفته و بعضی از خانواده ها هستند که استطاعتمالی ندارند رفتن و من از گلویم پایین نمی رود .
شهید بیشتر ماههای سال نیز روزه مستحبی می گرفت و برای کسی زحمتی نداشت افطارش را با نان و پنیر باز می کرد و سحر خیلی دلش می خواست که بیدار شود اما می گفت که مزاحم خواب شما می شوم و شما بد خواب می شوید و بعضی از شبها نیز که بیدار می شد برق روشن نمی کرد و قرآن نیز زیر نوز مهتاب می خواند و نماز شب نیز می خواند .
و همیشه تماز اول وقت و در مسجد می خواند .خلاصه اینکه مهربان و مؤمن و با توقا و راستگو و دلسوز مردم بود و کارهایی که انجام می داد بدون ریا بود .مادر شهید می گوید : در طول سالهایی که شهید به مدرسه می رفت از حداقل امکانات استفاده می کرد و اسراف نمی کردو از وسایلش خوب مواظبت می کرد و هیچ گونه اذیتی برای ما نداشت .
شهید سید ابوالفضل وقتی که برادر کوچکش شهید سید عباس به درجه رفیع شهادت رسیده بود می گفت من نمی گذارم اسلحه برادرم روی زمین بماند و من باید به جبهه بروم .
خاطره ای از خواهر شهید :
خواهر شهید می گوید که شهید سید ابوالفضل در طول چند ماهی که ازدواج کرده بودم 2 بار به منزل ما آمد (قم) و به من سر زد شهید سید ابوالفضل می گفت که قدر همسر و زندگیت را داشته باش و در زندگی قانع باش و به همسرت سخت نگیر خیلی از خانواده ها هستند که محتاج یک اتاق هستند و در سختی زندگی می کنند .
شهید در جشنها و مرسام عروسیها شرکت نمی کرد و می گفت که گناه در این مراسم زیاد است و از نوار ترانه استفاده می کنند و خانمها حجابشان را رعایت نمی کنند و من خوشم نمی آید .
خاطره ای از خواهر کوچک شهید :
خواهر کوچک می گوید هشت ساله که شدم شهید سید ابوالفضل به من گفت آبجی کوچولو تو دیگه خانم شدی و باید حجاب را رعایت کنی و نمازت را سر وقت بخوانی و روزه بگیری و زبانت را به گناه آلوده نکنی و درست را خوب بخوانی و اصلحه تو قلم توست و یک قرآن کوچک نیز به من هدیه داد .