روایتی مادرانی از زندگی شهید «جعفر زارع پور»
یادآوری صحنه هایی از تاریخ صدر اسلام و فداکاری یاران پیامبر عظیم الشان (ص) همچون حضرت علی ابن ابیطالب و حمزه سید الشهداء ، ابوذر غفاری ، مقداد، عماد و سلمان فارسی و ... یا حماسه های یاران اباعبدالله الحسین (ع) در روزهای عاشورا که از الهام دهنده ترین آیین صحنه ی رزم وهب است که مادر قهرمانش حتی حاضر به پذیرفتن سر فرزندش نگردید و شجاعانه سر بریده فرزند را به سوی دشمن پرتاب نمود و گفت :شرم دارم از پس گرفتن هدیه ی ناقابلم.
پسرم نوزده سالش بود که به جبهه رفت ایشان بعد از تمام کردن دوره ی راهنمایی
بعد از ورود به دوره ی دبیرستان از طریق بسیج دولت آباد اعزام شدند البته با رضایت
خانواده بسیار پسر دلسوز و مهربان بودند . در ابتدا که اعزام شده بودند به جبهه فکه
رفتند در لشگر قدر بعد از چهار یا پنج ماه به یک مرخصی آمدند شب ها در یک گوشه اتاق به عبادت
مشغول می شدند و بسیار گریه می کردند و همیشه به من می گفتند : مادر تو نمی خواهی یک
شهید داشته باشی .
من می گفتم : اگر در راه خدا بجنگی و در راه جنگ کشته شوی این شهید محسوب میشود نه این که خودت را جلوی توپ و گلوله بیندازی، بعد از اعزام دوباره به جبهه بعد از شرکت در چند عملیات در حضور در عملیات والفحر مقدماتی در حالی که یک آرپی چی زن بودند و در داخل سنگر برای زدن تیر سر را از سنگر بیرون آوردند مورد اصابت گلوله ی دشمن در ناحیه سر قرار گرفتند و به دیدار یار شتافتند
روحش شاد و راهش پررهرو باد