خاطرات روزنوشت شهید «ابوالفضل محمدیان»/ قسمت سوم
و روزی فرا رسید که گروهان مشخص شد و مسئول گروهان هم مشخص شد به نام برادر یزدانی و بنیانی و مهدی که از این برادر مهدی یک خاطره دارم که این یک روز صبح که صبحگاه برقرار شد بعد از مقداری دو و نرمش گفت: لخت شوید و لخت بی کفش سینه خیز بر روی کوهها و دشتهای منطقه و آن روز هم گذشت و روزی فرا رسید.
که گفتن گروهی موشکی منحل شد و ما را جزو تخریب کردند ولی مهندس رزمی و آن شب که شب بیستم فروردین 62 فرا رسید آماده باش برای هر لحظه به خط رفتن و روز بیست و یکم فروردین 62 که ساعت یازده صبح ما را به خط کردند و گفتند برویم.
بعد از فرماندهی دستور رسید که باید صبر کنید تا حاجی آقا حمدی بیاید نقشه را نشان بدهد و وارد منطقه شویم ساعت سه قرار بود و حاجی آقا حمدی آمد نقشه را نشان داد و گفتند سریع به خط شود ساعت 6 (30) نفر از ما را جدا کردند و به پیش تانکها بردند پانزده نفر پیش سپاهی ها و 15 نفر پیش ارتشیها که ماشین ارتشیها بودیم.
و شب را پشت سر گذاشتم صبح 2 نفر 2 نفر پیش تانکها تقسیم کردند و حرکت به مرکز حمله و آماده برای هر لحظه دستور از بالا رسیدن بودیم .
و آنجا که بودیم در میان مرز خودمان و مرز عراق و بیشتر نزدیک به عراقیها بودیم حتی گشت عراقیها هم شب قبل آمده بودن آنجا که برادران با تیراندازی فرار کردند و خلاصه منتظر و انتظار کشید تا دستور حمله را بدهند و ساعت یازده و ده دقیقه دستور رسید که حمله شروع شد ولی چون ما با تانکها بودیم.
به هیچ وجه حق تیراندازی نداشتیم تا موقع که آتش آنها زیاد شود آتش زیاد شد و به ما دستور آتش رسید آنجا که ما آتش می کدریم آنجا را گرفته بود آنقدر می کوبید آنجا را که خدا می داند ولی به شکر خدا هیچ کس هیچ طوری نشدند و دستور پیش روی آمد که تانکها به پیش ما به عنوان تخریبهای تانک به جلو می رفتم.
یک جا ایستادیم که آتش حرکت کنیم باز هم گرایی ما را گرفتند و می کوبیدند و باز دستور پیش روی صد متر جلو رفتیم که ناگهان یکی از برادران که با ما بود با اطلاعات عملیات پیش می رفتم به نام ناصریان آرپیچی زمانی خورد و مجروح شد.
و به عب آمدیم تا یک ساعتی ما دیگردستور پیش روی رفتم رفتم تا آنجا که می توانستیم عراقیان نامرد می کوبیدند این طرف و آن طرف ما را خونپاره آرپیچی زمانی می زدند و خلاصه دستور به واحد تخریب که برای تانکها جاده باز کنید چون روی تپه دیده می شوند در حال باز کردن مین در حدود پانصد متر باز کردیم.
رفتم داخل شیار باز کنیم ناگهان خونپاره بغل ما زدند و آمدیم به عقب که من بعد از مدتی دیگر برادران را گم کردم به پشت جبهه آمدم فکر می کردم.
قبل از من آنها آمده اند و در حال آمدن عقب جاده مان می کوبیدند تا دلتان بخواهد و این ماشین را کس دیگر هدایت می کرد و به عقب می آمد در حال عقب آمدن یک مجروح که آنقدر سخت بود در حال شهید شدن به عقب رسانید.
ولی با چه زحمت با 106 که اصلاً جای زخمی ندارد خلاصه در مقر آمدیم و شب را به صبح رسانیدیم صبح بیست و دوم فروردین 62 که خبر شهادت چند تن از برادران را می رساندند و خلاصه خبر شهادت برادر هم دوره و هم چادری رسید به نام جعفر زاره پور که واقعاً روحش شاد.
محل شهادت تپه صد و دوازده شمال فکه علت شهادت تیر خوردن به سر تاریخ بیست و دوم فروردین 62 ساعت هشت و نیم صبح و قبل از آن آمدیم به مقر خبر موج گرفتن سر سیامک را دادن به من و گفتن که در بیمارستان شهید کلانتری است و گذشت تا تاریخ بیست و چهارم فروردین 62 خبر ترکش خوردن مهدی را یکی از خط آمده بود.
گفت گفتم کجا خورده گفتند به کتفش خورده است و گفتند به عقب بردنش و من خودم به خودم گفتم پس من هم نمی توانم سالم برگردم به محل و برای من شرم دارد که سالم بروم و در چادر نشسته بودیم از خط برای هم تعریف می کردیم.
فرمانده ما به نام برادر دینشعاری گفت از جیب یک اسی
رعراقی یک مدرک در آوردیم که می خواستند همان شب عراقیها حمله کنند و ورد و خروج
را بگیرند آنقدر مهمات آورده بودند برای حمله از ساعت 8 همان شب آماده باش بودند
ولی از آنجا که خدا خواست همان شب قبل از حمله آنها ما حمله کردیم و به قدرت الهی
خوب و موفقیت انگیز بود و تا شب بیست و پنجم فروردین 62 پاتک کرد و با زدن یک آرپیچی به تانکها
همه فرار می کردند پایان روز بیست و پنجم فروردین 62
دستخط شهید
پایان