بی قرار جبهه ها!
شهید عبد الحسین تاجیک در اول فروردین ماه سال 1345 در روستای خاوه ورامین در خانواده ای کارگر و زحمتکش چشم بدنیا گشود . شهید عبدالحسین دو ساله بود که همراه خانواده اش از روستا به ورامین مراجعت نمود و ساکن شد . پدرش که فردی کارگر بود بعد از چهار سال در فرهنگ استخدام شد و مادرش زنی خاندار که در حین خانداریش بکار قالیبافی هم مشغول بود .
تا امورات زندگی را بگذرانند و شهید را درخانه و دامان پاک خویش پرورش میدادند . در سن هفت سالگی به دبستان رفت و در حین تحصیل شاگردی فعال و باهوش بود پس از پایان تحصیلات ابتدائی به راهنمائی رفت که با شروع تظاهرات بر علیه رژیم منفور پهلوی رو برو شد.
و همراه با دیگر همرزمانش به خیا بانها می آمدند و شعار می دادند و در زمان حکومت نظامی در کوچه و یا خیابان با آتش زدن لاستیک و چوب و کفش کهنه از گاز اشک آور جلو گیری میکردند و اگر اعلامیه ای بود مخفیانه پخش میکردند.
و با خواست خدا و امام زمان و زحمت فراوان امام امت خمینی کبیر انقلاب ما به پیروزی رسید و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی دشمنان اسلام چه داخلی و چه خارجی که بوحشت افتاده بودند توسط آمریکای جنایتکار ما را وادار به یک جنگ تحمیلی و نابرابر با صدامیان کافر نمودند.
و تقریبا در همین اثنا بود که بگفته رهبر کبیر ارتش و بیسج بیست میلیونی تشکیل دادند و عبدالحسین هم با ین نیروی عظیم الهی و مردمی می پیوست و بعد از طی دو رهائی در بیسج تقاضا کرد.
او را به جبهه بفرستند ولی چون سن او کم بود او را قبول نکردند هر چه اینطرف و آنطرف زد زحمتش بیهوده ماند و هر دفعه ای که نیرو میبردند او دو یا سه روز از شدت ناراحتی غذا نمیخورد و به مدرسه نمیرفت و وقتی ما به میگفتیم تو را قبول نمیکنند.
تقصیر ما چیست و ما از خدا می خواهیم که تو را به جبهه بفرستند تا در راه خدا و اسلام و دینت خدمت کنی با ناراحتی میگفت چرا نباید ما را قبول کنند سنگر که می توانیم درست کنیم و یا آب به برادران برسانیم و یا جعبه بسازیم.
و به کمک برادران امدادی مجروحین را به بیمارستان برسانیم با این وجود باز هم از پای ننشست و با گرفتن فتوکپی شناسنامه و دست بردن در فتوکپی تاریخ تولدش را یکسال اضافه کرد و از روی آن فتوکپی دیگری برداشت و بالاخره با این کار خود موفق شد به جبهه برود.
شهید عبدالحسین تاجیک بعد از یکماه دوره دیدن در پادگان امام حسین موفق شد مانند علی اکبر حسین ( ع ) بمیدان رزم رهسپار شود و در اولین حمله فتح المبین شرکت کند و بعد از حمله با پیروزی برای چند روز استراحت به مرخصی آمده بود که باز هم ساکت ننشست و با بچه های بسیج به سنگر ساختن در جلوی مسجد محل و پست دادن شبها در سپاه و مسجد مشغول میشد.
و یا پای حجله های شهدا با هم رزمانش شب را تا صبح بسر می برد و بعد از پایان مرخصی دوباره در حمله بیت المقدس شرکت کرد پس از آزاد کردن پادگان حمید با گرفتن موج انفجار و گرما زدگی در بیمارستان بستری شد.
و برای سومین بار با نزدیک شدن حمله رمضان به لانه جا سوسی و از آنجا عازم جبهه جنگ شد و پس از هشت ماه در جبهه های خوزستان و نبرد با مزدوران بعثی عراق در تاریخ هفتم مرداد 1361 در کربلای کوشک به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
و آرزوی او همیشه این بود و بارها میگفت از جبهه ها با پیروزی سریع و کامل به کر بلا خواهیم رفت و راه را برای عاشقان حسین باز خواهیم کرد البته موفق به دیدار حرم حسین ( ع ) نگشت ولی مطمعنا در لحظه شهادت حسین بن علی ( ع ) به دیدارش آمد و همانگونه مانند علی اکبر امام حسین با لب تشنه شهید شد .
روحش شا د و یادش گرامی باد . به امید پیروزی هر چه سریعتر رزمندگان اسلام بر لشگر کفر مخصوصاً سر دسته انها آمریکا جنایتکار و اسرائیل غاسب .
والسلام و علیکم و رحمت الله و برکاته
منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران