با توسل به خدا و ائمه اطهار شفا یاقت!
به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید گروهبان یکم ژاندرمری سید هاشم محور جعفری اوایل فصل زمستان پنجم مرداد 1344 بود که در خانواده کشاورزی از اهالی شهر پیشوا (امامزاده جعفر) از پدری بیست ساله به نام سید علی و مادری چهارده ساله بنام نوزادی بدنیا آمد که نامش را ( همنام جد پدریش ) هاشم نهادند . او اولین فرزند این خانواده بود .
از تولد تا شهادت؛
که تا یک سالگی دچار بیماری سختی شده بود که تحت درمان قرار گرفت و با توسل بخدا و ائمه اطهار و امامزاده جعفر (جعفر بن موسی بن جعفر) مدفون در شهر پیشوا شفا یافته بود و در اثر توجه خالص این خانواده برای اولین سال تولد و بهبودی سه کیلو برنج طبخ نمودم و اطعام گردید و هر سال که از عمر او میگذشت سه کیولی دیگر برنج اضافه میشد.
که در روز دوازدهم محرم هر سال (روز دفن شهدای کربلا) که مصادف با روز پانزدهم خرداد 1342 بود برای سلامت او اطعام میشد ودر سال جاری که سن او به 23 سالگی می رسید مقدار برنج به 23 تن (69 کیلو) می رسید و آنها به شکرانه داشتن جنین فرزند برومند و سالمی و موفقیت روز افزون این فرزند شریف و صالح و صدیق و محبوبیت او در جمع دوستان و فامیل در سال جاری قرار بود مقدار طبخ برنجها به 30 من برسد . هاشم از لحاظ خلق و خوی بنا به اظهار تمام فامیل و دوستان و آشنایانش بهترین فرد در بین آنان بود .
هاشم از لحظا علاقه به اسلام و شکور علاقه ای که به حفظ کیان والای اسلام و کشور عزیزش داشت قبل از فرا رسیدن هنگام خدمت سربازیش برگه آماده بخدمت سربازی را اخذ نمود و سپس برای آنکه بهتر بتواند وظیفه ی مقدس خود را نسبت به اسلام و وطن اسلامیش انجام دهد در آزمون نیروی خوائی و ژاندرمری شرکت نمود و در هر دو قسمت قبول شد و چون ژاندرمری برای خدمت بمردم بهتر تشخیص داد آن را انتخاب کرد و دوره ی مربوطه را با موفقیت گذرانید و پس از پایان دوره در ده حصار حسن بیک ورامین (در 12 کیلومتری زادگاهش) بخدمت مشغول گردید و در ایام استراحت نیز با نهایت کوشش و فعالیت در مزرعه ی کوچک پدرش به او کمک میکرد و در دوران خدمت تمامی اهالی حصار حسن بیک و اطراف آن از طرز کار و رفتار و صداقت و درستی او کاملا راضی و خشنود بودند .
تغییر شغل بعلت لیاقت و کاردانی
پس از گذشت دو سال چون گروهان ژاندرمری ورامین از نحوه ی کار و فعالیت و رفتارش رضایت کامل داشتند نسبت به انتقال او و اشتغال در قسمت حوزه ی وظیفه ی عمومی اقدام نمود و بنا به اظهار فرمانده گروهان و همکارانش او نهایت صدایت و درستی و جدیت و فعالیت را در پیشبرد امور و جلب رضایت همه می نمود .
انتقال بجبهه و خواب دیدن پدر
د راواسط سال 1366 (15/6/1366) بود که در اثر علاقه ی او به مرز و بومش از طرف ژاندرمری بجبهه جنگ منطقه ی عملیاتی دهلران قسمت تدارکات و توبخانه ی منتقل گردید و در حین انتقال بجبهه پدرش خواب دیده بود که در خواب به او گفت فرزندت سرباز امام زمان است و از این لحاظ پدر او را سرباز امام زمان نامید و بیمه ی امام زمانش کرد که هر سال مبلغ 360 تومان بابت او پرداخت نماید . او در قسمت ادوات و توپخانه در جبهه مشغول عملیات و فعالیت بود و در آنجا نیز نهایت مراقبت و دقت را در کارش بروز میداد و در روزهای مرخصی و استراحت نیز به محل کار پدر مراجعه می کرد که در مزرعه ی کوچک پدر به او کمک می کرد و یا در خانه بکمک افراد خانواه مشغول میشد .
علاقمندی بجبهه و حفظ کیان اسلام و مرز و بوم
روزی یکی از دوستان به شوخی به او گفته بود اگر گیر عراقیها افتادی تسلیم شو . او با آنکه همیشه می خندید و می خندانید در آنجا با تندی و خشم گفت : تسلیم شدن به دشمن نابکار و بیگانه و کنار آمدن با آنان کار نامردان و بی شرمان و بی شرفان و دین فروشان و وطن فروشان است من و امسال من مسئول حفظ بقای اسلام و آب و خاک و مرز و بوم خود هستیم و این جان نازنین چه بهتر که شرافتمندانه در راه خدمت به اسلام و وطن بپایان برسد . مردن با افتخار و در جبهه ها بسیار بهتر از مدن با ننگ در بستر میباشد . زیرا حضرت علی (ع) فرمود : « مردن در بستر برای مردان ننگ است »
آخرین باری که به مرخصی آمده بود مادرش به او گفته بود هاشم جان ما وسایل عروسی تو را فراهم کرده ایم موقع بازگشت از جبهه باید عروسیت سربگیرد . با خنده و شوخی به مادرش گفته بود : مادر من خواب دیدم که ترکش خورده ام . انشاءاله بعد از شهادتم آنها را مصرف کن و من بزودی عروسیم در بهشت انجام میشود .
خواب دیدن پدر شهید قبل از شهادت و شهادت و آخرین وصیت و سفارشها .
دو ماه قبل از شهادتش پدرش خواب دیده بود که فرزندش هاشم شهید شد و امام خمینی به او درجه عطا نمود .
حدود شش ماه در دهلران و سپس بمنطقه ی فکه منتقل گردید و تا آخرین لحظه برای حفظ کیان اسلام و مرز و بومش کوشید تا آنکه در تاریخ 22/4/67 در اثر حمله ی ناجوانمردانه و نابکارانه ی دشمن نابکار و منافق پس از ابراز رشادتهای شایان توجه در مقابل آنان به شهادت رسید و در آخرین لحظات زندگی شرافتمندانه و افتخار آمیز خود با دستان لرزان خویش چنین نوشته بود : پدرم و مادرم و خواهران و برادرانم . چند دقیقه ای بیشتر از عمرم نمانده و اکنون دستم می لرزد و می نویسم در حالی که لرزش دست باعث شده بود که خطوط در حال انحراف و در هم و بر هم باشد و بسختی خوانده میشد در پایان نوشته بود قسمت من و شما چنین بود . ناراحت نباشید خواست خدا این بود . البته نگفته نماند ساکی که حاوی وسایل و دفترچه ی خاطرات و احتمالت وصیت نامه شهید بوده هنوز برای پدر و مادرش نیاوردند و هنوز پدر و مادر او چشم براه ساک او هستند که شاید از آخرین روزهای عمر فرزنددشان و یا از نحوه ی او اطلاعی حاصل کنند .
هاشم به ورزش علاقه ی زیادی داشت و در تیم ورزش جوانان پیشوا عضو بود و شرکت داشت . او تمام اوقات بیکاری و استراحت خود بکمک کار کشاورزی پدر می پرداخت . پدر و مادرش میگویند او راهنمای ما بود و گه گاه ما را پند و اندرز میداد و میگفت همیشه و در همه حال و در همه جا نسبت به همه مردم با احترام رفتار کنید و سفارشمیکرد که حرمت پیران و مردان مؤمن و با خدا و انقلاب اسلامی را نگهدارید تا خدا حرمت شما را نگهدارد . پدر و مادر و همه فامیل به وجود او که فردی مؤدب و متین و خدا ترس و خداشناس بود افتخار میکردند .
هر گاه به او پیشنها ازدواج میکردند میگفت
ما خانه بدوشیم و فعلا آمادگی ندارم . خانواده اش وسایل عروسی او را فراهم نموده
بودند ولی همانطوریکه گفته شد این وسایل صرف
عزای شرافتمندانه و افتخار آمیز او شد . او در 22/4/67 در فکه بدست دشمنان
نابکار اسلام و ایران پس از ابراز رشادتهای شایان توجه به شهادت رسید و در روز 15 مرداد
پیکر پاکش با حضور هزاران نفر از مردم زادگاهش و گروه موزیک گروهان ژاندمری با
تجلیل کامل و خاصی بخاک سپرده شد . بروز پانزدهم ماه مرداد – سپرده شد بخاک آن
سرو ... .