فرزند شهید مدافع حرم نورمحمد حیدری: پدرم می گوید من زنده ام نگران چیزی نباش

به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید مدافع حرم «نورمحمد حیدری» از شهدای تیپ فاطمیون که در دهم دی ماه سال 1350 در افغانستان به دنیا آمد و تا سوم راهنمایی درس خواند. و در سن دوازده سالگی به همراه خانواده اش به ایران مهاجرت کردند و مشغول به کار کشاورزی بودند. و از این راه امرار معاش می کرد که در بیست و ششم بهمن ماه سال 1393 اعزام شد و در سی و یکم فروردین 1394 به شهادت رسید که بعد از یازده ماه پیکرش به وطن بازگشت.و در گلزار شهدای جوادآباد ورامین آرام گرفت.این شهید یک سال پیکرش مفقود بود و در تاریخ بعد از یکسال پیکرش را اوردند. از این شهید والامقام، سه فرزند که یک دختر به نام «مریم» و دو پسر به نام های «مهدی و محمدیاسین» از وی به یادگار مانده است.
مریم حیدری می گوید: گاهی حضور پدرم را در کنارم احساس می کنم که می گوید من زنده هستم، نگران چیزی نباش و با توکل بر خدا به درست ادامه بده!
«مدافعان حرم» که این روزها نام آن ها را زیاد بر سر زبان ها می شنویم و هر از گاهی پیکرهای معطر و آسمانی شده این عزیزان، فضای شهرها و روستاهای کشور را مملو از عطر خوش شهدا می کنند، هر کدام برای خانواده خود، عزیز و دوست داشتنی بودند و چه بسیار از آن ها که فرزندان کوچک و نازدانه های خود را به همسران صبور و مقاومشان سپردند که کار آن ها نیز همانند یک جهاد است.
دل کندن از مادر، همسر و فرزند برای هر انسانی سخت است، ولی وقتی حرف از دفاع از عقاید و جلوگیری از دست درازی حرامیان به حرم های منور حضرت زینب(س)، حضرت رقیه(س)، و امام حسین(ع) و اهل بیت(ع) به میان می آید. از همه این وابستگی های دنیا دل می کنند.
«مریم» دختر جوان شهید مدافع حرم «نورمحمد حیدری» است، که با شور و حال وصف ناشدنی از خاطره های به یادماندنی با پدر می گوید؛ روح بزرگ خود را در نگاه به شهادت پدر در قالب جملات به تصویر می کشد.

متن زیر ماحصل گفتگویی اختصاصی با فرزند شهید«نورمحمد حیدری» است که در ادامه می خوانید؛
*** از خاطرات مشترک با پدر و سفرها و بازی های که با او داشتی تعریف کن؟
رابطه ام با پدرم خیلی عالی بود و پدرم یک پدر به تمام معنا بود، ایشان درون گرا و اجتماعی بودند و من همیشه اولین نفری که در را رویش باز می کردم و با یک لیوان چای به بدرقه اش می رفتم و پدرم هم از این کار من خیلی خوشحال می شد و مرا نوازش و می بوسید.البته دختر خجالتی هم بودم.
با پدرم چون ایشان مذهبی بودن بیشتر به امامزاده ها می رفتم از جمله: امامزاده داود، امامزاده بی بی شهربانو و شاهزاده محمد می رفتم. در روزهای که به سرکار نمی رفت ما را به گردش و تفریح می برد.
*** می دانستی که پدر قرار است به سوریه برود؟
نه نمی دانستم نه تنها من، بلکه مادرم و دیگر اعضای خانواده ام از رفتن و برنامه پدرم اطلاعی نداشتیم.
*** پدر حرف یا نصیحت خاصی نداشت؟
پدرم هیچ وقت نصحیت نمی کرد همیشه سعی می کرد با گفتگوهای دوستانه مرا راهنمایی کند و تصمیم نهاییرا به من واگذار می کرد و هیچوقت چیزی را ب فرزندانش تحمیل نمی کرد. پدرم بسیار مهربان و ارام بود.
*** چطور از شهادت پدر با خبر شدی؟
چون من و برادرانم از اتفاق های که افتاده کاملاً بی اطلاع بودیم دقیقاً یک هفته قبل از آوردن پیکرش از شهید شدن پدرم بوسیله عموهایم مطلع شدیم.
*** از این که پدر در این راه رفت و شهید شد چه احساسی داری؟
خیلی احساس خوبی دارم، چون پدرم در راه اعتقاداتش به شهادت رسید. ولی این روزهای بدون پدرم بر من خیلی سخت گذرد، چون رابطه پدر و دختری عمیقی داشتیم. الان که می بینم دختری با پدرش بیرون می رود و یا در کنارش هست خیلی ناراحت می شوم.
*** حالا بعد از شهادت، حضور پدر را احساس می کنی؟
بله کاملاً. یک وقتایی به من الهام می شود پدر در خانه است و با هم حرف میزنیم. آخرین باری که خوابش را دیده بودم، من در خانه در حال انجام کارهای روزمره بودم که دیدم پدرم آمد و من اطلاع داشتم که پدرم در سوریه به شهادت رسیده است و به ایشان گفتم: مگر شهید نشدی؟ پدرم گفت: نه عزیزم من زنده هستم و همیشه به دیدن تو می آیم بی قراری نکن. و من مدام گریه می کردم پدرم نوازشم کرد و گفت: من بیشتر به دیدن تو می آیم گریه نکن. و پدرم را بوسیدم که از خواب بیدار شدم.
*** بعد از شهادت پدر، خواسته ای از او داشته ای که اجابت کند؟
بله، گاهی وقت خیلی با پدرم درد و دل می کنم و مشکلم را حل می کند، این به من نشان می دهد که هنوز پدرم همچنان حضورش در کنارم احساس می شود و در برابر مشکلات همیشه همراه و کمک من می کند.
گفتگو/نجاتی