مرد همیشه بیدار!
به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید حسن گل پروریامی/ یکم اسفند 1330، در شهرستان قوچان به دنیا آمد. پدرش مرادعلی، کشاورزی می کرد و مادرش سکینه نام داشت. تا چهارم متوسطه درس خواند. ازدواج کرد و صاحب یک پسر و دو دختر شد. به عنوان گروهبان ارتش در جبهه حضور یافت. بیستم تیر 1362، در شرهانی بر اثر اصابت ترکش توسط نیروهای عراقی به شهادت رسید. مزار وی در بهشت زهرای شهرستان تهران واقع است.
از تولد تا شهادت؛
مرد همیشه بیدار
ای آرزوی روزهای خوب
رهاِی روزگاران
وقتی هستی
وقی می درخشی
خواب خفاشان آشفته می شود...
مرد به نگهبانی ایستاده است، با قامتی استوار، با چشمانی باز و بیدار! اینجا، لانه جاسوسی شیطان بزرگ آمریکا است. او بیدار است. هر کجا که نگرانی چادر می زند او شب پای خیمه هاست. «حسن گل پرور» مرد کار آزموده ارتش است که در صحنه های گوناگون صیانت از انقلاب و اسلام و ایران همواره حاضر است.
مأموریت جدید او کردستان است. دشمن این روزها در کردستان مأوا دارد و ندای شوم تجزیه طلبی ساز کرده است. دشت ها و کوههای غرب ایران در زیر بارش گلوله ها و برق دشنه های خیانت به سختی نفس می کشد.
سپاه شب پرست اما زخمی است و یارای ایستادن در مقابل نیروهای تازه نفس و با ایمان را ندارد. به ناچار کردستان را به صاحبان اصلی اش می سپارد و با تلفات بسیار به کشورهای همسایه پناهنده می شود.
دوران مأموریت دلاور مرد ارتشی در غرب کشور رو به پایان است و چند روزی بیشتر به آغاز دوران مرخصی اش نمانده است که نامه ای از یکی از فرزندانش می رسد؛
باز هم نامه داده ام بابا!
تا بگویم چقدر تنهایم
مادرم گفت: «روز رفتن هم گفته بودی دگر نمی آیم.»
اما پدر! نه! اشتباه کردم، حرفم را پس می گیرم...
گر چه از دوری تو خواهد شد
چشم ما، ابرهای پر باران
تو بمان تا که خاک میهن را
پس بگیری از آن ستمکاران.
در خانه ، دو دختر و پسرش چشم انتظار آمدن پدرند. هم چنین همسر صبور و فداکارش، اما حسن بین زن و فرزند و تأمین آسایش و امنیت کشور، دومی را انتخاب کرده است. و با متانتی مثال زدنی بچه ها را سرپرستی می کند. بالاخره دوران خوب با هم بودن فرا می رسد. آنها بار دیگر بر سر یک سفره جمع می شوند و روزهای خوب مرخصی پدر را می گذرانند.
مأموریت بعدی «گنبد» است. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، این شهر نیز همچون کردستان، از جانب تجریه طلبانی که از آن سوی مرزهای شمالی و شمال شرقی حمایت می شدند متشنج شده است.
حسن گل پرور درجه دار نیروهای زمینی به این شهر اعزام می شود و با عوامل تجزیه طلب که شهر را به خاک و خون کشیده اند مبارزه می کند و پس از چند ماه اقامت این بار هم با موفقیت به مرکز اصلی خدمت خود برمی گردد.
در تاریخ پنجم مهر ماه، یعنی فقط یک هفته پس از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، «گل پرور» به جبهه جنوب کشور، در شهر شوش، می شتابد و دوماه تمام علیه متجاوزان می جنگد، اما در گرماگرم نبرد مجروح می شود و مدتی را در بیمارستان سپری می کند.
به محض آن که کمی سلامتی اش را به دست می آورد، بار دیگر راهی جبهه می شود. حضور او در بیشتر عملیات ها تا سال 1362 ادامه پیدا می کند.
نوروز 62، از راه می رسد. و این زمانی است که دلاورمردیها و جانفشانی های حسن گل پرور از چشم فرماندهان رده بالای ارتش پوشیده نمی ماند. در همان سال او به عنوان بهترین فرمانده دسته تقدیرنامه دریافت می کند و مورد تشویق و تمجید فرماندهانش در لشکر 21 حمزه تهران قرار می گیرد.
دو ماه از گرفتن تقدیرنامه او می گذرد که تقدیر زندگی اش بر
شهادت رقم می خورد. عاقبت پس از سالهای سال رزم بی امان، در جبهه شرهانی ترکش می
خورد و به لقاالله می پیوندد.