مردی از جنس مقاومت
به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ روز ولادت امام موسی کاظم(ع) در سال 1339 (سوم فروردین ماه) بود و خانواده آقای علی اصغر رستگار شادمانه تولد نوزادشان را انتظار می کشیدند. بلاخره پسر کوچولویی چشم به جهان گشود و پدر و مادر و پنج خواهرش را خوشحال کرد. پدرش نام او را کاظم گذاشت. آنها آن موقع در جاده خاوران(خراسان) شهرری و در محله اشرف آباد سکونت داشتند.
کاظم تازه راه افتاده بود که دست پدرش را گرفت و با هم به مسجد روستایشان(اشرف آباد) رفتند. کاظم از کودکی به مسجد و نماز علاقه پیدا کرد. دوازده ساله بود که نمازش ترک نمی شد و در نمازهای جماعت مسجد شرکت می کرد.
روستای اشرف آباد مدرسه نداشت و کاظم هر روز مسافت زیادی را تا روستای ذوب مس برای رسیدن به مدرسه پیاده می پیمود. او علاقه داشت آنچه را فرا گرفته است، به دیگران نیز بیاموزد، لذا همبازی هایش را به خانه دعوت می کرد؛ وضعی شبیه به کلاس را فراهم می آورد و نقش معلم را برایشان بازی می کرد.
از فرط علاقه به تحصیل، هنگامی که از مدرسه به خانه برمی گشت، علی رغم خستگی راه و گرسنگی، ابتدا تکالیف مدرسه را انجام می داد و بعد ناهار می خورد. از وقتی خواندن را آموخت، مطالعه کتابهای غیر درسی را شروع کرد؛ مطالعه کتابهای مسجد روستا که مربوط به تاریخ زندگی ائمه اطهار و وقایع صدراسلام بود. او دیگران را نیز به خواندن آن کتابها تشویق می کرد.
پس از طی دوره ابتدایی و رسیدن به دوره راهنمایی، کاظم توسط یکی از آشنایان به شهید آیت الله دکتر بهشتی معرفی شد. آیت الله بهشتی از کاظم خواست تا در جلسات آنها شرکت کند، او در همان جلسات دوستانی همفکر و صمیمی پیدا کرد که با هم جماعتی را تشکیل دادند. این جماعت اعلامیه های امام را تکثیر نموده و شبانه پخش می کردند.
زمانی که کاظم به دوره متوسطه رسید، انقلاب اسلامی به دوران شکوفایی خود نزدیک می شد. تظاهرات مردمی در خیابان های حوالی میدان خراسان برگزار می شد و گاه به صحنه درگیری بین مردم و نیروهای نظامی منجر می شد. کاظم با ساخت مواد منفجره دست ساز و توزیع آن بین مبارزین سعی در خنثی نمودن توان نظامی رژیم داشت.
این فعالیتها موجب گردید که ساواک منزل آنها را شناسایی نموده و در عملیاتی آنجا را زیر آتش بگیرد. در این عملیات کاظم از ناحیه سر آسیب دید، اما به همراه دوستانش توانست از این معرکه فرار کند.
با انتشار خبر بازگشت امام به ایران، روح تازه ای در کالبد مردم و انقلابیون دمیده شد. هر کس با امکاناتی که داشت سعی می کرد سهمی در تدارک استقبال از امام داشته باشد. کاظم از جمله محافظینی بود که امنیت مسیر فرودگاه تا مدرسه علوی را پوشش میدادند.
با پیروزی انقلاب اسلامی، انقلابیون سعی در حفظ دستاوردهای انقلاب داشتند. پادگان ها به تصرف مردم درآمده بود و کاظم نیز حفاظت از کاخ سعدآباد را به عهده داشت.
در سال پنجاه و هشت که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل شد، کاظم تازه دبیرستان را تمام کرده بود. او در همان سال وارد سپاه شد و مدتی مسئولیت آموزش سپاه ورامین را به عهده داشت.
در سال 1359 کاظم همراه دو تن از دوستانش به فیروزکوه رفت تا سپاه فیروزکوه را سازماندهی کرده و نیز مسئولیت آموزش بسیج فیروزکوه را به عهده گیرد. در آن فضای رها شده بعد از انقلاب، زمینه مساعدی به وجود آمده بود تا هر گروه و دسته ای اعلام موجودیت کرده و برای جذب جوانان و نوجوانان تبلیغات زیادی به راه اندازد؛ به طوری که رادیو بی.بی.سی اعلام کرده بود: ... فیروزکوه از شهرهای نزدیک تهران، در اختیار توده ای ها قرار دارد.
تدبیر کاظم و دوستانش این بود که کلاسهای آموزش نظامی را راه اندازی کرده و لا به لای این کلاسها مباحث فرهنگی و سیاسی را نیز آموزش دهند. این امر موجب گردید تا تعداد زیادی از جوانان جذب سازمان پیاه شوند.
او که دوران نوجوانی را با زمزمه های نهضت امام خمینی(ره) آغاز کرده بود، در روزهای اول پیروزی، با شروع غائله کردستان و تحریکات نیروهای ضد انقلاب، همراه نیروهای دکتر چمران راهی کردستان شد و آموزشهای چریکی را در آنجا فرا گرفت.
وی که تربیت یافته بزرگانی چون شهید دکتر چمران و حاج احمد متوسلیان بود پس از بازگشت، در پادگان توحید به عضویت رسمی سپاه پاسداران درآمد و بعد از مدتی به فیروزکوه رفته، کلاسهای احکام دینی و مسائل نظامی را برای جوانان و نوجوانان بر پا نمود. او را به عنوان فرمانده یکی از گردانهای تیپ رسول الله(ص) به فرماندهی احمد متوسلیان انتخاب کردند و بعد از شش ماه فعالیت، مسئولیت واحد عملیات را در پادگان توحید پذیرفت و تا شروع جنگ در این سمت باقی ماند.
حاج کاظم در این زمان طی مأموریتی جهت توانمند سازی نیروهای حزب الله به عنوان فرمانده گردان به جنوب لبنان اعزاگ گردید. مسئولیت تعدادی از عملیات ها را به عهده گرفت و در راه آماده سازی شیعیان لبنان از هیچ کوششی فروگذار نکرد. بازگشت او مصادف گشت با تشکیل تیپ دوم سپاه تهران که این تیپ به نام مبارک سیدالشهداء (ع) نام گرفت و با جمعی از یاران و دوستانش، فرماندهی عملیات تیپ را عهده دار شد.
ازدواج؛
در مهرماه سال 1361 با دختری مومن و پارسا ازدواج کرد و چند روز بعد از عقدش راهی جبهه شد. دوباره بعد از یک هفته به تهران برگشت و در مراسم عروسی خود شرکت نمود. و فردای همان روز بعد از راضی کردن همسرش به جبهه برگشت. او رفتن به جبهه را وظیفه خود می دانست.
بعد از یک سال به گفته همسر ایشان به دلیل تحمل نکردن دوری ایشان، برای زندگی به دزفول می روند و بعد از شش ماه راهی اسلام آباد غرب می شوند. و در آنجا هفت ماه زندگی می کنند. از شهید فقط یک فرزند دختر باقی است که او هم چهل روزه بود که پدر خود را از دست داد.
شهادت؛
شهید رستگار که تمام عمر خود را در جستجوی رستگاری ابدی گذرانده بود، در عملیات بدر، روز پنجشنبه بیست و پنجم اسفند ماه 1363 هنگام اذان ظهر، در شرق دجله(منطقه هورالهویزه) در حال شناسایی منطقه، همراه چند نفر از فرماندهان تیپ سیدالشهداء(ع) به رستگاری بزرگ شهادت نائل آمد و آخرین آرزویش نیز محقق شد.
گویی حاج کاظم فرمانده غریب لشگر سیدالشهداء(ع) به زیارت مولای کاظمین رفته بود که پیکر مطهرش بعد از سیزده سال همچون سید و سالار شهیدان، قطعه قطعه به وطن بازگشت و پس از استقبال و بدرقه پرشور مردم در قطعه 24 بهشت زهرا(س) تهران ردیف 74 شماره 23 به آرامش ابدی رسید.